صدای فریاد شیائو جکسون ستونهای عمارت رو به لرزه انداخت:
- ج: بیعرضهها! احمقهای به دردنخور! زندهتون نمیذارم!
جکسون از شدت عصبانیت قرمز شده بود، رگ ورم کرده گردنش تند تند نبض میزد؛ درحالی که پسرش، شیائوژان، با خونسردی تمام روی صندلی نشسته بود.
با صورت بیحس و چشمای سردش، اون دو مرد رو که نزدیک بود از ترس خودشونو خیس کنن، نگاه میکرد.
- ج: میدونین چه گندی زدین؟! اون مدارک میتونن دودمان هممون رو به باد بدن! اون وقت شما دو دستی تقدیم دشمن خودمون کردین؟! دهن بفاک رفتتون رو باز کنین و بگین چه اتفاقی افتاده وگرنه مجبورتون میکنم خودتون، زبون خودتون رو ببرین و بعد کوفت کنین!یکی از اون دوتا مرد تمام جرئتش رو جمع کرد بزاق دهنشو قورت داد تا گلوی خشکشدهش یکم نرم شه.
- گاد فادر، ما خودمون هم نمیدونیم دقیقا چیشد!
اون مدارک، رو هیچ کاغذی ثبت نشده بودن، هیچ دستنوشتهای وجود نداشت نمیدونیم چجوری الان دست پدرخوانده اوناست! ولی گاد فادر، اگر به ما یه فرصت دیگه بدین، خیلی سریع مشکل رو حل میکنیم! اینبار ناامیدتون نمیکنیم!
آخر حرف اون مرد، به پوزخند ژان ختم شد.جکسون با کلافگی دست توی موهای جوگندمیش کشید پشت میزش نشست:
- ج: ژان، این یکم زیاد از حد حرف نمیزنه؟
ژان نگاه یخزدهاش رو از اون مرد گرفت، روی صندلی جا به جا شد، به پدرش نگاه کرد.
- ژ: بله پدر، زیاد حرف زدن براش خوب نیست!
- ج: فکر میکنم یه روزی میشه که سگم غذا نخورده.
حتما گرسنهس. ژان؟ چرا زبون اینو برای سگ نازنینمون نمیبری؟؟
- ژ: اما پدر! شما میدونین رژیم غذایی اون سگ زیادی خاص عه؛ اون نمیتونه هر آشغالی رو بخوره!
جکسون سرشو به نشونه تایید تکون داد.
- ج: پس مشکل رو باید از ریشه حل کرد.
ژان، حنجرهاش رو میخوام توی یه شیشه الکل تو اتاقم نگه دارم. نخ و سوزن هم تو آشپزخونه هست لباش رو هم بهم بدوز که کاملا مطمئن شیم قرار نیس تا آخر عمر صدای نحسشو بشنویم!نیشخندی روی لبهای ژان نشست. به بادیگاردها اشاره کرد تا اون مرد رو همراه خودش از اتاق بیرون ببرن.
بعد از خروج ژان و بادیگاردها، جکسون نگاهی به نفر دوم انداخت. اون مرد، رنگ به چهره نداشت و به سختی نفس میکشید.
- ج: ۴۸ ساعت! فقط ۴۸ ساعت وقت داری تا بفهمی دقیقا چه فاکی اتفاق افتاده! اگر تا ۴۸ ساعت چیزیو که میخوام پیدا نکرده باشی، سر بریده شدهاتو به عنوان یه اثر هنری به دیوار اتاقم میزنم!
حالا از جلوی چشمام گمشو!
مرد تند تند سرش رو تکون داد و با تمام سرعت از اتاق خارج شد.
جکسون چشماشو بست و به داد و فریادهای اون مرد گوش می داد که به ژان التماس میکرد بهش رحم کنه.
ذهنش طوفانی بود. اون احمقها تمام زحمتهاشو به باد داده بودن. اون مدارک اگر لو برن، نه تنها باندش رو، بلکه شرکتش رو هم از دست میده.
جکسون دستشو به صورتش کشید. باند و شرکت؟؟ واقعا الان داره به اینا فکر میکنه؟؟ اون مدارک شیائو جکسون و دار و دستهشو بالای چوبه دار میبره!
چشماشو باز کرد و به در اتاق خیره شد. عمارت رو سکوت سنگینی فرا گرفته بود.
- ج: کسی اون بیرون هست؟!
یکی از بادیگاردها سراسیمه وارد اتاق شد:
- بله گاد فادر؟
- ج: میخوام هرچی اطلاعات راجب اون باند مافیا هست، فردا روی میزم باشه.
درست کارتون رو انجام بدین؛ خرابکاری دوم به نفع هیچکدومتون نیس.
بادیگارد سری تکون داد. خواست از اتاق خارج شه که با صدای جکسون متوقف شد:
- ج: در ضمن، یکی از اون جندهها رو ببر تو اتاقم بهش بگو آماده باشه.
با رفتن بادیگارد، جکسون سمت شیشه گرون قیمت ویسکی رفت و گلویی تازه کرد؛ و بعد با قدمهای محکم از اتاق خارج شد.
***
ییبو طبق معمول رو تختش نشسته بود و با لپتاپش سرگرم شده بود.
زنگ موبایلش حواسش رو از کاری که انجام میداد پرت کرد:
- ی: بله؟؟
- د: سلام لاو!
ییبو لبخندی زد.
- ی: سلام دلربا! حالت چطوره؟
- د: خوبم عشق. تو دیگه خبری از من نمیگیری! حس میکنم دوسپسرم داره بهم خیانت میکنه!
صدای خنده دلربا تو گوش ییبو پیچید. ییبو با خودش فکر کرد مگه صدایی زیباتر از خندههای دوسدخترش تو دنیا وجود داره؟
- ی: شرمنده دلربا! این چندوقت واقعا سرم شلوغ بود.
یه پروژه داشتم که تمام وقتم رو گرفت. الان دیگه تقریبا تموم شده. یه سری خورده کاری مونده بعدش تماما در اختیار توعم!
دلربا لبخندی زد.
- د: مراقب خودت باش ییبو! زیاد به خودت فشار نیار. پروژهت که کامل شد، همو میبینیم
باید تمام این دو هفتهای که پیشم نبودی، جبران کنی!
ییبو آروم خندید و بعد از گفتن دوست دارم تماس رو قطع کرد.
از رو تخت بلند شد کش و قوسی به بدن خشکشدهش داد.
از اتاقش خارج شد. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه، خطاب به بادیگارد بیرون اتاق گفت:
- ی: به پدر بگو همه چی تحت کنترله.
بادیگارد چشمی گفت و سمت اتاق کار وانگ لی رفت.
بالاخره ییبو این پروژه سخت رو توی دو هفته کار مدوام، یکسره کرد. وقتشه به خودش استراحتی بده.
YOU ARE READING
•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)
Fanfiction•𝔽𝕒𝕟𝕗𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟• Name: 𝘛𝘩𝘦 𝘎𝘰𝘥𝘧𝘢𝘵𝘩𝘦𝘳𝘴 Genre: 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘔𝘢𝘧𝘪𝘢, 𝘈𝘤𝘵𝘪𝘰𝘯, 𝘚𝘮𝘶𝘵 Writer: @𝘈𝘻𝘢𝘥𝘹4 Editor: 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘈𝘯𝘨𝘦𝘭 Couple: 𝘡𝘴𝘸𝘸 اسم: پدرخواندهها ژانر: عاشقانه، مافیا، اکشن، اسمات نویسنده: @Azadx4 ...