Ep7

269 58 10
                                    

ژان وارد اتاق ییبو شد و تعجب کرد که ییبو مثل همیشه، خواب نبود. صدای آب رو از توی حموم شنید
سمت تخت رفت و روش نشست. نگاهی به اتاق انداخت
لباس‌های ییبو روی زمین پخش بودن، لپ‌تاپ و موبایلش روی میز عسلی کنار تختش رها شده بودن
ملافه روی تخت، انگار توی هم گره خورده بود
این پسر توی خواب کشتی میگیره؟!

ژان سری از تاسف تکون داد.

ده روز از اومدن ییبو به عمارت شیائو میگذشت؛ توی این ده روز، ییبو و ژان خیلی بهم نزدیک شده بودن هرکسی اون دو رو میدید، فکر میکرد دوستی ژان و ییبو به سال‌های قبل برمیگرده؛ البته دوستی اون دوتا یکم فرق داشت؛ ییبو تیکه مینداخت و سربه‌سر ژان میذاشت. ژان هم بدون هیچ حرفی فقط چشم‌غره میرفت. آخرین نفری که دور و بر ژان وراجی کرده بود، ژان دوتا لب‌های طرف رو با منگنه بهم دوخته بود
پس همین که لب و دهن ییبو سالم عه، نشونه اینکه ییبو رو دوست خودش میدونه.

در حموم باز شد و ییبو با حوله‌ای که دور کمرش بسته بود، بیرون اومد
- ی: ژان! مثل هر روز اومدی من رو از خواب ناز بیدار کنی؟ یکم دیر اومدی پسر!
ژان با دیدن ییبو، ابرویی بالا انداخت:
- ژ: چه بلایی سر موهات آوردی؟
موهای ییبو بلوند شده بودن اما هنوز ریشه موهای مشکی‌رنگش به چشم میخورد.
- ی: یکم تغییر نیاز داشتم! حالا بگو چه شکلی شدم، بهم میاد؟!
ژان سر تا پای ییبو رو از نظر گردوند
موهای بلوند جدیدش به شدت بهش میومدن، پیرسینگ‌های روی بینی و گوش‌هاش میدرخشیدن.
لب‌های سرخش که یکم از هم فاصله داشتن، زیبایی صورتش رو چندبرابر کرده بودن.
از ته‌ریش کمی که روی پوستش خودنمایی میکرد، نمیشد گذشت و میشه گفت اون چشم‌های طلایی با اون مژه‌های بفاک رفته، پارت موردعلاقه ژان بودن
بدن ورزیده اما به طرز عجیبی نحیف ییبو، با تتو‌های مختلف پوشیده شده بود. قطرات آب روی پوست گندمیش لیز میخوردن. حوله دور کمرش بسته شده بود اما وی‌لاینش، واقعا توی چشم بود
ژان توی ذهنش گفت "اون واقعا هات عه!"
- ژ: نه
ییبو خندید و سمت کمدش رفت
- ی: اون چشم‌ها یه جواب خیلی متفاوت‌تر از چیزی که گفتین بهم دادن آقای شیائو! از حسن نظرتون واقعا ممنونم!

ژان چشم‌هاش رو چرخوند.
- ی: چشم‌هات درد گرفتن انقدر که توی این چند روز چرخوندیشون! پاشو برو اون کت و شلوار مسخره‌ات رو بپوش که به اون شرکت فاکیت بریم!
ژان از جاش بلند شد
- ژ: اومدم اینجا تا همین رو بهت بگم؛ جکسون گفت لازم نیست امروز بریم شرکت، خودش کارها رو انجام میده.
ییبو چشم‌هاش رو ریز کرد و به ژان خیره شد
- ی: یعنی اومده بودی اینجا که من رو بیدار کنی بهم بگی "امروز لازم نیست بریم شرکت بگیر بخواب" ؟!
دیوونه‌ای؟!

ژان نیشخند زد و سمت در اتاق رفت.
- ژ: دیوونه نیستم اما از اذیت کردنت لذت میبرم!
و بعد از اتاق خارج شد
فحش‌های ییبو رو می‌تونست بشنوه؛ سری از تاسف تکون داد و وارد آشپزخونه شد.
به میز صبحونه چیده شده نگاه کرد. ماگ قهوه‌اش رو به همراه ایپدش برداشت و به اپن تکیه داد
اخبار رو چک میکرد و از قهوه‌ش مینوشید
اخم‌ ژان با خوندن خبری، به صورتش برگشت
صدای قدم‌های ییبو رو شنید و سرش رو بلند کرد
ییبو مثل همیشه نون تست و نوتلا برداشت و گازی بهش زد. به اخم نشسته روی ابروهای ژان نگاه کرد
- ی: چیزی شده؟
- ژ: این سومین باندیه که توی این دوماه اخیر به طرز عجیبی لو میره؛ گاد‌ فادر و افراد نزدیک بهش به اعدام محکوم شدن و بقیه هم حبس ابد؛ مثل اون دوتا باند قبلی. خیلی عجیبه! به طور ناگهانی مدارک باند‌ها روی سیستم پلیس ظاهر میشن! خود پلیس هم نمیدونه کی یا چه باندی پشت این ماجراست.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now