Ep30

183 38 8
                                    

ییبو نفهمید دقیقا چیشد که اینطوری شد.

دو روز پیش، ژان مثل هر روز بوسیدش و راهی شرکت شد، و الان دو روزه ژان ناپدید شده.

لپ‌تاپش رو محکم بهم کوبید و فریاد زد:

- ی: هیچی هیچی هیچیییی.

جاسیگاری‌ای که از وسایل ژان کش رفته بود، برداشت و سیگاری روشن کرد. فندک دوس‌پسرش رو توی مشت گرفت و از اتاق خارج شد.

- جیدن: قربان، تونستین ردشون رو بزنین؟

ییبو پک عمیقی کشید و سرش رو به نشونه 'نه' تکون داد.

- ی: نه ژان، نه الکس، هیچکدومشون!

جیدن آهی کشید و ییبو بقیه‌ی پله‌ها رو هم پایین رفت.

- ی: موبایل‌هاشون به احتمال زیاد نابود شدن؛ دیگه سعی نکن بهشون زنگ بزنی یا پیام بدی.

جیدن زیرلب چشمی گفت. ییبو چشم‌هاش رو بست و اجازه داد دود غلیظ سیگار، وارد ریه‌هاش بشه.

- ی: تو کجایی لعنتی..؟

***

- صبح بخیر آقای وانگ.

+ صبحتون بخیر آقای وانگ.

* سلام آقای وانگ، صبحتون بخیر.

ییبو برخلاف همیشه، توجهی به سلام و ادای احترام کارمندها نکرد و این، باعث تعجب همون افراد شد.

- آ: صبحتون بخیر آقای وانگ.

ییبو جلوی میز آماندا ایستاد و به سر تکون دادن اکتفا کرد.

- آ: خدایی نکرده آقای شیائو کسالتی دارن؟! دو سه روزه شرکت نیومدن.

ییبو اخمی کرد و جواب نداد. پرونده‌ها رو از روی میز برداشت و داخل دفتر ژان رفت. پشت‌ میزکار نشست و لپ‌تاپش رو روشن کرد.

- ی: ببخشید شیائو؛ اما مجبورم دوربین‌های شرکت رو دوباره هک کنم.

فیلم‌های ضبط شده‌ی سه روز پیش رو چک کرد؛ اولین چیزی که متوجه‌ شد، این بود که سه روز پیش به شکل عجیبی، هیچ کارمندی توی شرکت نبوده.

تلفن رو برداشت.

- آ: بله آقای وانگ؟

- ی: سه روز پیش شرکت تعطیل بوده یا چیزی؟

- آ: اوه بله! جناب شیائو اون روز به همه‌ی کارکنان مرخصی دادن.

ییبو اخمی کرد و تلفن رو گذاشت.

فیلم رو به زمان شروع ساعت‌کاری برگردوند؛ اما تا قبل از ورود ژان به شرکت، چیز عجیبی ندید. دوباره فیلم رو برگردوند؛ بازم هیچی. فیلم رو جلوتر برد تا زمانی که ژان وارد دفترش شد. ژان توی دفتر سرگرم پرونده‌ها بود. بعد از یکی دوساعت موبایلش رو چک میکنه و از جاش بلند میشه. از دفتر میره بیرون و وارد دفتر جکسون میشه. ییبو صبر کرد تا اتفاقی بیوفته؛ یه ربع بعد، ژان با یه پرونده‌ی قطور از دفتر جکسون بیرون میاد و بقیه‌ی روز بطور عادی میگذره.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now