Ep5

290 59 8
                                    

ییبو روی صندلی نشست و فضای اتاق رو از نظر گردوند:
- ی: توی اتاقت، تخت خواب نداری؟! نکنه تو ومپایری و نیازی به خواب نداری؟!
ژان چشم‌هاش رو چرخوند.
- ژ: اینجا اتاق کارمه احمق!
- ی: اتاق کارت از اتاق خوابت جداس؟! بچه پولدار!
ژان کلافه دستش رو توی موهاش کشید:
- ژ: حرفت رو بزن تا برت نگردوندم تو سلول!
ییبو جدی شد و خودش رو روی صندلی جابه‌جا کرد...

با عسلی‌های یخ‌زده‌اش به ژان خیره شد:
- ی: خیلی ساده‌س آقای شیائو؛ من کمکت می‌کنم جکسون رو کنار بزنی و به چیزی که می‌خوای برسی...
ژان جاسیگاری فلزیش رو از روی میز برداشت و با فندک فلزی مشکیش، سیگارش رو روشن کرد.

پک عمیقی کشید و به ییبو خیره شد و دود سیگارش رو آروم بیرون داد
برای چند دهم ثانیه، افکار ییبو درگیر ژان شد. ژان به صندلیش تکیه داده بود و نگاهش روی ییبو قفل بود.

نور خورشید از پنجره پشت سرش می‌تابید و موهای قهوه‌ایش رو، روشن‌تر جلوه میداد. اخم نشسته بر ابروهاش چیزی نبود که بشه نادیدش گرفت و سیگار بین انگشت‌هاش که هر از گاهی، کامی ازش میگرفت و خاکسترش رو توی زیرسیگاری بلوری می‌ریخت، استایلش رو کامل کرده بود.
جذبه ژان، هر کسی رو محو خودش می‌کرد؛ حتی وانگ ییبو توی دلش، اون همه زیبایی رو تحسین کرد:
- ژ: در عوض ازم چی میخوای؟ آزادی؟
ییبو با صدای ژان، به خودش اومد و سوال ژان رو توی ذهنش یکبار دیگه مرور کرد:
- ی: آره، اما نه آزادی از تو؛ آزادی از وانگ لی!

اخم ژان پررنگ‌تر شد. سیگارش رو توی زیرسیگاری خاموش کرد...
- ژ: منظورت رو نمیفهمم
- ی: در عوض تو هم باید کمکم کنی لی رو کنار بزنم
قهقهه‌ی بلند ژان باعث تعجب ییبو شد
ژان بلند بلند می‌خندید و سرش رو تکون می‌داد
کم کم تعجب ییبو جاش رو به عصبانیتش داد
- ی: چی انقدر خنده‌ داره ژان؟!
ژان دستش رو به نشانه صبر کردن بالا آورد و سعی کرد خندش رو کنترل کنه. چشم‌هاش رو باز کرد و نگاهش رو به ییبو داد:
- ژ: من رو بگو فکر میکردم پدر و پسر چقدر بهم علاقه دارن!
- ی: واسم مهم نیست پدر بهم علاقه داره یا نه؛ مهم اینکه من علاقه‌ای بهش ندارم.
- ژ: لی میدونه مار تو آستینش پرورش داده؟

ییبو شونه‌شو بالا انداخت:
- ی: قراره بعدا متوجه شه. حالا نظرت چیه؟ معامله رو می‌پذیری یا نه؟
ژان دستی به خط فک با ته‌ریش پوشیده‌شده‌اش کشید؛ کاغذ و خودکاری برداشت و شروع به نوشتن کرد. ییبو با کنجکاوی به ژان نگاه کرد
چشم‌هاش روی بدن ژان قفل بود. عضله‌های ورزیده ژان، زیر پوست گندم‌رنگش حرکت میکردن.
هر از گاهی، زبونش رو روی لب پایینش می‌کشید؛ اون لب گوشتی لعنتی..
ییبو سرش رو تند تند تکون داد
- ی: چه مرگت شده ییبو..!
تو ذهنش به خودش تشر زد

ژان قراردادی که همون لحظه تنظیم کرده بود، جلوی ییبو گذاشت
ییبو نگاهی به قرارداد انداخت
- ی: این چه قراردادیه؟
- ژ: بی‌دی‌اس‌ام! احمق! چشم‌های کورت رو باز کن و بخون خودت میفهمی!
ییبو به ژان چشم‌غره رفت و قرارداد رو برداشت نگاه سرسری بهش کرد
ژان خودکار رو دست ییبو داد.
- ژ: اگر شرط دیگه‌ای هم داری، می‌تونی پایینش اضافه کنی و اگر نه، امضا کن.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now