Ep10

248 57 3
                                    


ییبو با لپ‌تاپش سرگرم بود. به سایت‌های مختلف سر میزد و گاهی چیزی رو تایپ می‌کرد.
آخر هفته بود؛ اما ژان با یکی دیگه از باندهای مافیا، قرار ملاقات داشت.
نبود ژان، بهش فرصت داده بود تا کارهای عقب افتاده‌اش رو جبران کنه اما الان، کار دیگه‌ای نمونده بود؛ پس توی اینترنت چرخ میزد.
یه کاغذ برداشت و مچاله‌ش کرد، سطل زباله‌ی گوشه اتاقش رو هدف گرفت، گلوله کاغذ رو پرت کرد و توی سطل افتاد.
- ی: وانگ ییبو بهترین بازیکن تیم، با یه پرتاب سه امتیازی، برد تیمش رو حتمی کرد! تبریک به این تیم! تبریک به این بازیکن! تشویق طرفدارا رو توی استادیوم میشنویم؛ همه یک صدا فریاد میزنن: وانگ ییبو! وانگ ییبو!
- ژ: وانگ ییبو!
ییبو از ترس، داد زد و از صندلیش افتاد.
ژان با تعجب، به ییبو پهن شده روی زمین نگاه کرد.
بعد از چند ثانیه، صدای خنده‌ش توی اتاق پیچید.
ییبو اخمی کرد و از روی زمین بلند شد.
- ی: هی آقای شیائو! این اتاق بفاک رفته، در داره!
ژان از خنده، روی تخت پهن شده بود.
- ی: بسه دیگه! نخند!
ییبو غر زد و پاش رو، به زمین کوبید.
توجه‌ش، به پرونده روی زمین جلب شد.
خم شد و پرونده رو برداشت. بازش کرد و نگاهی بهش انداخت.
- ی: این باند هم قبول کرد سمت ما بیاد؟! OK!!
سمت لپ‌تاپش رفت و مدارک مربوط به اون باند رو تصحیح کرد.
- ی: خب آقای شیائو! رد شما هم از این مدارک پاک شد!

ژان روی تخت به بازوش تکیه داده بود و به ییبو نگاه می‌کرد.
ییبو لپ‌تاپش رو خاموش کرد و سمت ژان برگشت.
- ژ: گزارشگر فوتبال خوبی میشی!
- ی: محض اطلاع اون گزارش بازی بسکتبال بود!
ژان آروم خندید و سری تکون داد.
ییبو سمت تخت رفت و کنار ژان دراز کشید
ژان دستش رو توی موهای ییبو برد و نوازششون کرد
- ژ: در غیاب من چیکار کردی؟
- ی: همش با لپ‌تاپ سرگرم بودم؛ بدنم یکم کوفته شده. تو چی؟! کسی رو امروز ادب کردی؟!
- ژ: نه؛ بچه‌های خوبی بودن، بدون خشونت قبول کردن.
ییبو ابرویی بالا انداخت
- ی: بدون خشونت؟!
- ژ: حالا شاید یه تشری هم زدم.
ییبو آروم خندید
- ی: خب ازت بعید نبود!
ژان چشم‌هاش رو چرخوند و بلند شد
- ی: کجا؟!
- ژ: گرمکن ورزشیت رو بپوش؛ یکم فعالیت برای جفتمون خوبه.

ژان از اتاق خارج شد...
ییبو بلند شد و سمت کمدش رفت. ست گرمکن ورزشی مشکی-سفیدش رو برداشت و تنش کرد.
در اتاقش رو باز کرد. جیدن پشت در بود؛ یه حوله سفید و بطری آب، دست ییبو داد:
- ج: قربان، تا باشگاه همراهیتون میکنم.
ییبو سری تکون داد و دنبال جیدن راه افتاد
از دور یه سالن رو دید. دیوار مشترک عمارت و باشگاه، شیشه‌ای بود. ظاهرا این عمارت هنوز جاهایی رو داره که باعث تعجب ییبو بشه.
وارد سالن شد؛ اون باشگاه تماما مجهز بود.
ییبو با شگفتی، تمام باشگاه رو از نظر گردوند.
- ژ: حاضری؟!
ییبو سمت ژان برگشت:
- ی: چیکار باید کنم؟
ژان به تردمیل‌ها اشاره کرد
- ژ: یکم بدو تا بدنت گرم شه؛ از سرعت پایین شروع کن و کم‌کم سرعت رو ببر بالا.
ییبو سری تکون داد و روی تردمیل رفت.
طبق گفته ژان، شروع به دویدن کرد
ییبو بیست دقیقه روی تردمیل بود، قطرات عرق رو میشد روی پوست بدنش دید.
ییبو کم‌کم سرعت رو پایین آورد تا جایی که ایستاد
از تردمیل پایین اومد.
- ی: خب ژان، الان برنام...
حرفش نصفه موند. ژان تیشرتش رو درآورده بود
میله‌های متصل به زمین رو گرفته بود و روی دست‌هاش، وزنش رو نگه داشته بود.
ییبو توی دلش، اون بدن و عضله‌هاش رو تحسین کرد.
- ژ: تموم شد؟ الان میام.
ژان سمت کمد گوشه سالن رفت و ازش چیزی برداشت
نزدیک ییبو اومد و نوار‌های بوکس رو بهش داد
- ژ: بلدی ببندی؟!
ییبو سری تکون داد و نوار‌ها رو دور دست‌هاش بست.
ژان نوار‌های دور دست‌های خودش رو چک کرد و سمت یه فضای خالی رفت.
- ژ: ییبو، روبه‌روی من وایسا
ییبو طبق گفته ژان، ایستاد
- ژ: خب...حمله کن!
ییبو ابرویی بالا انداخت
- ی: چی؟!
- ژ: به من حمله کن
- ی: مطمئنی؟!
ژان چشم‌هاش رو چرخوند
- ژ: بجنب!
ییبو گارد گرفت و سمت ژان، حمله ور شد
مشتش رو به سمت صورت ژان روانه کرد اما ژان، سریعا جا خالی داد و مشتش رو به پهلوی ییبو کوبید
ییبو آخی گفت و یکم فاصله گرفت
- ی: هیی!!
- ژ: ییبو ما الان داریم میجنگیم انتظار نداشته باش باهات نرم برخورد کنم!
ییبو چشم‌هاش رو چرخوند و این بار خواست مشتش رو به شکم ژان بکوبه اما ژان دستش رو گرفت و پیچوند، با پاش به پشت زانوش ضربه زد و ییبو روی زمین افتاد.
- ی: فاک یو شیائو!
- ژ: فحش نده؛ بجنگ!
ییبو بلند شد و با شونه راستش، به قفسه‌سینه ژان کوبید و ژان روی زمین افتاد؛ ییبو روی شکم ژان نشست و مشتش رو بالا گرفت؛ ژان مشت ییبو رو دفع کرد و با دستش نگه داشت!
ییبو خواست با دست دیگه‌ش ضربه بزنه اما ژان اون مشت دیگه‌ی ییبو رو هم گرفت.
ژان دوتا دست ییبو رو پیچوند و به زمین پرتش کرد
پهلوی ییبو درد گرفت و ناله کرد
ژان یقه‌ی ییبو رو گرفت و بلندش کرد و به دیوار کوبید
ییبو به دیوار پرس شده بود و سعی میکرد مشت ژان رو از یقه‌ش باز کنه اما ژان واقعا قوی بود!
- ژ: سرعت عملت رو بالا ببر، روی حریفت تمرکز کن و سعی کن حرکاتش رو پیش‌بینی کنی.
ییبو با پاش، ضربه محکمی به زانوی ژان زد که باعث حواس پرتیش شد
جاهاشون عوض شد و این‌بار، ژان به دیوار کوبیده شد.
- ی: من رو دست‌کم نگیر شیائو!
ژان نیشخندی زد و سرش رو سمت ییبو خم کرد
لب‌هاش رو زیر گوش ییبو چسبوند و بوسه‌ی خیسی اونجا کاشت
ییبو شوکه شده بود، اونقدر که نفهمید چطور جاش دوباره با ژان عوض شد.
این‌بار بدنش بین دیوار و بدن ژان پرس شده بود.
فشار بدن ژان به قفسه‌سینه‌ش خیلی زیاد بود اما این دلیل تنگی نفس ییبو نبود
نفس گرم ژان رو روی پوست گردنش حس می‌کرد.
ژان دندون‌هاش رو به خط فک ییبو فشار داد.
سرش رو بالا‌تر آورد:
- ژ: به حریفت نقطه ضعف نده ییبو...
توی گوش ییبو زمزمه کرد و لاله گوشش رو بین لب‌هاش گرفت.
ضربان قلب ییبو روی هزار بود، حس میکرد اکسیژن توی سالن تموم شده؛ گرمای بدن ژان، فقط حال ییبو رو بدتر میکرد.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now