Ep26

216 42 5
                                    

ییبو روی پاهای ژان دراز کشیده بود و با موبایلش کار می‌کرد؛ ژان بخاطر وضعیت بحرانی‌ای که بوجود اومده بود، به ییبو اجازه داده از وسایل الکترونیکی استفاده کنه!
یک هفته از اون حمله به عمارت می‌گذره؛ فعلا تا اون لحظه همه چیز آروم بوده، البته 'فعلا'!
انگشت اشاره ژان روی صورت زخمی دوس‌پسرش حرکت می‌کرد؛ از نظر ژان، ییبو هنوز هم با اون زخم‌ها و کبودی‌ها جذاب بود. انگشتش رو روی زخم لب ییبو کشید؛ ییبو بدون اینکه ژان رو نگاه کنه، دهنش رو باز کرد و انگشت ژان رو بین دندون‌هاش گرفت. ژان آروم خندید و سعی کرد انگشتش رو آزاد کنه اما فشار دندون‌های ییبو بیشتر شد.
- ژ: ییبو، گوشتم رو داری با دندون‌هات پاره میکنی!
ییبو سریع یه جمله رو توی موبایل تایپ کرد و اسکرین موبایل رو جلوی صورت ژان گرفت:
"به نظرت واقعا من اهمیت میدم؟!"
ژان با خوندن اون جمله قهقهه زد و چین‌های گوشه‌ی چشم‌هاش رو به نمایش گذاشت. ییبو توی دلش اون همه زیبایی رو تحسین کرد. موهای قهوه‌ای ژان، روی صورتش پخش شده بودن. ییبو دوباره شروع به تایپ کرد
"موهات بلند شدن ژان!"
- ژ: آره، باید کوتاهشون کنم.
دست آزادش رو توی موهاش کشید و از صورتش کنار زد.
"زیاد کوتاهشون نکن؛ زشت میشی"
ژان ابرویی بالا انداخت:
- ژ: شیائو ژان و زشت؟! اصلا تو یه جمله جا نمیشن!
ییبو چشم‌هاش رو چرخوند:
"مرتیکه خودشیفته بچه پولدار!"
ژان دوباره خندید و خم شد تا پیشونی ییبو رو ببوسه؛ ییبو از فرصت استفاده کرد و گازی از چونه‌ی ژان گرفت.
- ژ: کلا امروز دوس داری گاز بگیری؟!
- ی: دندون‌هام و فکم درد میکنن ژان؛ نیاز دارم واسه تسکینشون، یه چیز نرم رو گاز بگیرم! پس دوس‌پسر خوبی باش و بیا جلو!
ژان صورتش رو جلوتر برد. ییبو سرش رو بالا برد و لب‌پایین ژان رو بین دندون‌هاش گرفت. لب ژان رو می‌کشید و مک میزد. بدون اینکه بوسه رو قطع کنه، بلند شد و روی پاهای ژان نشست‌. دست‌های پسر بزرگتر دور کمر پسرش حلقه شدن و ییبو یه دستش رو توی موهای ژان برد و دست دیگه‌ش رو روی گردن دوس‌پسرش گذاشت. ژان زبونش رو به لب‌پایین ییبو زد و اجازه خواست؛ ییبو لب‌هاش رو از هم فاصله داد و زبون ژان رو داخل دهنش حس کرد. آهی کشید و خودش رو به ژان نزدیک‌تر کرد.‌ جنگ بین زبون‌هاشون بالا گرفت و هرکدوم سعی میکردن توی اون جنگ پیروز شن و کنترل رو بدست بگیرن. ییبو موهای ژان رو کشید و باعث شد ژان چندلحظه از بوسیدن دست بکشه؛ از فرصت استفاده کرد و زبونش رو وارد دهن ژان کرد؛ طعم قهوه‌ روی زبون ییبو نشست و ییبو آهی کشید.
ژان شونه‌های ییبو رو گرفت و به عقب هلش داد تا نفس بگیره.
- ی: ببخشید. انقدر غرق لب‌های تو میشم که یادم میره جفتمون واسه زنده موندن، به اکسیژن نیاز داریم.
ییبو نفس‌نفس میزد و خندید.
ژان بوسه‌ی کوچیکی روی لب‌های سرخ ییبو کاشت.
- ژ: اگه قراره بخاطر بوسیدن تو خفه شم، پس واسم مهم نیست!
ییبو صورتش رو توی گردن ژان قایم کرد و نفس عمیقی کشید. ییبو مطمئن بود بهشت حتما بوی ترکیب ادکلن تلخ با عطر تن ژان رو میده. بوسه‌‌های ریز روی گردن ژان میذاشت و هر از گاهی، نوک زبونش رو روی پوستش حرکت میداد. لب‌هاش رو روی ماه‌گرفتگی گلوی ژان گذاشت و گاز ریزی ازش گرفت.
ژان آهی کشید و ییبو رو از خودش جدا کرد. دستش رو روی سمت چپ قفسه‌سینه پسر مومشکی گذاشت تا ضربان تند قلبش رو حس کنه.
- ژ: نفس‌هام به این ضربان‌ها وصله ییبو؛ زندگی کن تا زنده بمونم.
اشک توی چشم‌های طلایی ییبو، حلقه زد‌. لب‌هاشون دوباره روی هم قرار گرفت؛ بدون حرکت و زبون‌هاشون، فقط لب‌های هم رو لمس می‌کردن.
- پ: ارباب، آقا؛ ناهار آماده‌س. لطفا تشریف بیارین.
ژان، ییبو رو روی شونه‌ش انداخت و بلند شد. ییبو جیغ می‌کشید و می‌خندید و مشت‌هاش رو روی کمر ژان فرود میورد. ژان اسپنکی به ییبو زد.
- ژ: آروم باش بچه! الان میوفتی!
ییبو دوباره خندید و پاهاش رو تند تند تکون میداد. ژان وارد آشپزخونه شد و ییبو رو روی صندلی نشوند. خودش هم پشت میز نشست و مشغول غذا شدن.
ییبو بعد از ناهار، سمت اتاقشون رفت تا استراحت کنه.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now