Ep29

199 38 3
                                    

بیدار شده بود اما توانایی اینکه چشم‌هاش رو باز کنه، نداشت. روی تخت غلتی زد و طبق عادت دستش رو سمت دیگه‌ی تخت دراز کرد تا دوس‌پسرش رو توی آغوشش بگیره؛ اما بخاطر فضای خالی، دستش روی تخت افتاد. اخمی کرد و بدنش رو جلوتر برد، دستش رو دوباره دراز کرد اما دوباره با یه تخت خالی مواجه شد. سرش رو از بالشت فاصله داد و یکی از چشم‌هاش رو باز کرد.


- ی: ژان...؟


با صدای خش‌دار اول صبحش گفت ولی جوابی نشنید. امروز، روز تعطیل جفتشون بود، پس نبود ژان واسش عجیب بود. روی تخت نشست و چشم‌هاش رو با پشت دست‌هاش مالوند. اتاق رو از نظر گردوند. ساعت رو چک کرد؛ هشت صبح بود. با دقت گوش کرد تا شاید صدایی از حموم بشنوه؛ بعد یادش افتاد که دکتر گفته بود تا سه‌روز نباید به زخم ژان آب بخوره.


- ی: ژان؟


باز هم جوابی نگرفت. خواست موبایلش رو از میزعسلی برداره که چشمش به کاغذی افتاد. کاغذ رو برداشت و کلمات نوشته شده‌ی روش رو خوند:



" صبح بخیر سان‌شاین؛ تصمیم گرفتم امروز رو برات به یه روز معمولی از یه زندگی عادی تبدیل کنم؛ پس وقتی که از اتاق خارج شدی، باید همه چیز رو راجع به باند و مشکلاتش فراموش کنی... خیلی دوست دارم چشم‌عسلی؛ حالا بیا پایین که صبحونه آماده‌س"



لبخند بزرگی روی لب‌های ییبو نشست. سریع از جاش بلند شد و داخل سرویس بهداشتی رفت. مسواک زد و صورتش رو شست. تیشرت سفید ژان که میدونست واسش گشاده رو با یه شلوار ورزشی توسی، تنش کرد و سمت در رفت. چشم‌هاش رو بست و نفس عمیقی کشید؛ لبخند بزرگش دوباره روی لب‌هاش نشست و در رو باز کرد و از اتاق خارج شد


ژان صدای قدم‌های ییبو رو شنید


- ژ: صبح بخیر لاو


بدون اینکه به پسرش نگاه کنه، با لبخند و لحنی پرانرژی گفت. ییبو از پشت، گونه‌ی ژان رو بوسید.


- ی: صبح تو هم بخیر عزیزم! داری چیکار میکنی؟


- ژ: بهترین املت پنیر دنیا رو دارم برای بهترین دوس‌پسر جهان، درست میکنم.


- ی: یعنی انقدر از آشپزیت مطمئنی؟


دستش رو سمت ماهیتابه دراز کرد تا یکم از اون املت تست کنه اما ژان ضربه‌ای به پشت دستش زد.


- ژ: ناخونک نزن بچه.


ییبو آروم خندید و پشت‌ کتف ژان رو بوسید.


ژان با لبخند برگشت و ییبو رو محکم توی بغلش گرفت و اون لب‌های بهشتی رو بوسید. ییبو جواب بوسه‌ رو با تمام عشقی که توی تک‌تک سلول‌هاش حس میکرد، داد


چند لحظه بعد، از هم جدا شدن.


- ی: حواست به صبحونه‌م باشه شیائوو! بسوزونیش، باهات دیگه حرف نمیزنم.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now