عمدهی مردم وقتی کلمه کهکشان رو میشنون، فضای زیبایی رو تصور میکنن که داخلش خلاء وجود داره؛ ذهن ییبو دقیقا مثل یه کهکشان بود. هر کسی بجز اون پسر، افکارش رو میشنید، قطعا راهی تیمارستان میشد.
ییبو با شگفتی به کاغذی که تمام محاسباتش رو روی اون پیاده کرده بود، نگاه میکرد.
- ی: خدای بزرگ...
ضربهای به در خورد.
- ت: ییبو؟! یه روز تمام خودت رو بدون آب و غذا توی اتاق زندونی کردی! پس کی میخوای بیای بیرون؟
- ی: قراره یه انقلاب عظیم رخ بده تریشا!! خودت رو آماده کن.
تریشا نفسش رو باصدا بیرون داد.
- ت: واقعا زده به سرتیکم مکث کرد:
- ت: چیزی نیاز نداری؟!
- ی: به خیلی چیزها نیاز دارم اما فعلا صبر کن لیستشون رو آماده کنم!
تریشا چیز دیگهای نگفت و از پلهها پایین رفت.
- جیدن: حالشون چطوره؟!
- ت: اگه بگم خیلی ترسناک شده، مسخرهام نمیکنی؟!
جیدن لبهاش رو بهم فشار داد تا لبخندش رو کنترل کنه.
- جیدن: این حالتشون رو زیاد دیدم؛ چیز عجیبی برای من نیست!
- ت: ژان هم مثل ییبوئه؟!
- جیدن: به مراتب بدتر!
تریشا دستهاش رو توی هوا حرکت داد.
- ت: خدا به هممون رحم کنه!
***- لی: خبری ازش نیست؟!
دانیال سرش رو به نشونه منفی تکون داد.
- د: نه؛ انگار واقعا از شرش خلاص شدیم!
- ج: از شر کی؟!
جکسون وارد سالن شد:
- د: ییبو
جکسون اخمی کرد:
- ج: تا کی میخواین راجبه این پسرهی مرده حرف بزنین؟!
لی روی مبل سلطنتیش نشست و عصاش رو به زمین کوبید.
- ل: تا وقتی که مطمئن شم دوز و کلکی توی کار پسرت نبوده و ییبو واقعا مرده!
- ج: خب ردی ازش پیدا نکردی؛ پس یعنی ختم این داستان!
- ل: جنازهش کو؟!- ج: چی؟!
- لی: من تا جنازهی ییبو رو با چشمهای خودم نبینم، دست از گشتن برنمیدارم!
جکسون دستی توی موهای جوگندمیش کشید.
- ج: به نظرت بیش از حد وسواس به خرج نمیدی؟!
لی تابی به عصاش داد.
- ل: باشه من بیخیال میشم؛ اما میترسم از اون روزی که ییبو در این عمارت رو باز کنه و هممون رو به رگبار ببنده! اون روز، میفهمین که وسواس من، خیلی هم بیدلیل نبوده!
لی بلند شد و سالن رو ترک کرد...***
- ی: تریشا، جیدن! بیدار شین!
ساعت سه ظهر بود و تریشا و جیدن، روی کاناپه خوابیده بودن.
- ی: پاشین!
با داد ییبو، اون دو نفر از خواب پریدن و روی کاناپه نشستن. جیدن اسلحهش رو دراورد و گارد گرفت.
- جیدن: اتفاقی افتاده قربان؟!
ییبو با آرامش برای آخرین بار، محاسباتش رو چک میکرد.
- ی: میخوام باهاتون صحبت کنم.
جیدن نفس عمیقی کشید و اسلحهش رو غلاف کرد.
- ی: خب.. باید با دقت به حرفهام گوش بدین.
ییبو روبهروی مادرش و بادیگاردش ایستاد.
- ی: میدونم شاید واستون گیجکننده باشه اما سعی کنین بفهمین
جیدن و تریشا سر تکون دادن...
- ی: خب با فیزیک شروع میکنیم؛ شدت صوت به چی بستگی داره؟!
- ت: به فرکانس صوت، سرعت صوت، چگالی محیط، دامنه موج صدا
- ی: کدومها تاثیرگذار تره؟!
- ت: فرکانس و دامنه.
ییبو با هیجان یکم از جاش پرید و شروع به قدمزدن کرد.
YOU ARE READING
•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)
Fanfiction•𝔽𝕒𝕟𝕗𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟• Name: 𝘛𝘩𝘦 𝘎𝘰𝘥𝘧𝘢𝘵𝘩𝘦𝘳𝘴 Genre: 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘔𝘢𝘧𝘪𝘢, 𝘈𝘤𝘵𝘪𝘰𝘯, 𝘚𝘮𝘶𝘵 Writer: @𝘈𝘻𝘢𝘥𝘹4 Editor: 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘈𝘯𝘨𝘦𝘭 Couple: 𝘡𝘴𝘸𝘸 اسم: پدرخواندهها ژانر: عاشقانه، مافیا، اکشن، اسمات نویسنده: @Azadx4 ...