- لی: یعنی چی هیچ راهی وجود نداره ییبو رو از اونجا بیاریم بیرون؟!
با صدای فریاد لی، نفس همه توی سینهشون حبس شد. مشاور لی سعی کرد لرزش صداش رو کنترل کنه:
- پدرخوانده، ییبو الان توی چنگ ژانه! همه میدونن نباید با شیائو کوچیکتر درافتاد! پسرتون تا الان زندهس اما اگر جنازهش رو میخواین، پس تلاش کنین ییبو رو آزاد کنین.
وانگ لی روی صندلیش نشست و سرش رو بین دستهاش گرفت.
- لی: اشتباه میکنی؛ ییبو تا وقتی زندهس که ژان از هویت واقعیش خبر نداشته باشه... پس ییبو رو از اونجا بیارین بیرون تا قبل از اینکه دیر شه...
وانگ لی با صدای خشدارش گفت.مشاور به همراه بقیه بادیگاردها از اتاق خارج شد.
***ییبو و ژان، توی ماشین نشسته بودن و سمت عمارت شیائو میرفتن
ذهن ییبو کاملا درگیر بود. نگاهش رو از ویوی بیرون گرفت و سمت ژان برگشت
لبهاش رو از هم باز کرد تا سوالی بپرسه اما پشیمون شد. دوباره لبهاش رو بهم فشار داد
- ژ: بپرس
ییبو کمی صبر کرد و صداش رو صاف کرد
- ی: تو و جکسون بدون باند هم، این همه قدرت و نفوذ و ثروت دارین؛ پس چرا همچین باند بزرگی دارین؟!
ژان از جیب کتش، جاسیگاریش رو درآورد و سیگاری روشن کرد. با آرامش خاص خودش، سیگار میکشید و به روبهروش خیره بود
ییبو از شنیدن جواب سوالش ناامید شد و نگاهش رو دوباره به منظره بیرون ماشین دوخت. ماشین جلوی عمارت نگه داشت و راننده در رو باز کرد.ژان سیگارش رو خاموش کرد. قبل از اینکه پیاده شه، رو به ییبو کرد
- ژ: بعضی از کارها، از ذات آدمها نشات میگیرن.
ییبو آروم خندید:
- ی: پس خودت هم قبول داری که ذاتت شیشه خرده داره؟!
ژان لبخند کوچیکی زد و از ماشین پیاده شد
وقتی ژان و ییبو وارد عمارت شدن، الکس سمتشون رفت:
- الکس: قربان، گاد فادر تو سالن منتظرتونن.ژان اخمی کرد و همراه ییبو، وارد سالن شد
جکسون روی مبل سلطنتیش نشسته بود. نگاهش به سمت ژان کشیده شد
- ج: مهمون داریم پسرم
ژان به سهتا فرد جدید داخل سالن نگاه کرد
- ژ: معرفی نمیکنین پدر؟
- ج: آقایون از محمولهمون خبر اوردن؛ ظاهرا محموله به دست مشتریمون رسیده و مبلغ رو تمام و کمال پرداخت کرده؛ و همچنین یه پیغام برامون فرستادهجکسون کارتی رو دست ژان داد. ژان نوشته روی کارت رو از نظر گردوند.
Kate Ignores Love Lollipop Explodes Mouth
- ژ: این مهمونهامون، اسلحههاشون رو تحویل دادن؟
- ج: آره مثل همیشه.
ژان کُلت (colt) کمریش رو دراورد و به دو نفرشون شلیک کرد. ییبو از جاش پرید و با تعجب به صحنه رو به روش خیره شد.
نفر سوم با ترس عقب عقب رفت.
_: داری چه غلطی میکنی؟!
با صدای لرزونی گفت و به جنازههای روی زمین خیره شد.ژان با قدمهای آروم اما محکم، پشت ییبو رفت و اسلحه رو به دستش داد
ییبو شوکه شد و به ژان نگاه کرد.
- ژ: نگاهت رو روی چشمهای وحشتزدهی طعمهت نگهدار، اسلحه رو محکم تو دستت بگیر؛ اینطوری.
ژان دستهاش رو روی دست ییبو گذاشت تا اسلحه درست توی دست ییبو جا بگیره.
ییبو به اون مرد ترسیده نگاه کرد که زیرلب التماس میکرد بهش رحم کنن. ییبو چشمهاش رو بست.
- ژ: چشمهات رو باز کن ییبو؛ چشمهات رو باز کن.
هدف رو نشونه بگیر و ماشه رو بکش؛ اگر میخوای گاد فادر بعدی باند پدرت باشی، به اون مرد شلیک کن
YOU ARE READING
•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)
Fanfiction•𝔽𝕒𝕟𝕗𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟• Name: 𝘛𝘩𝘦 𝘎𝘰𝘥𝘧𝘢𝘵𝘩𝘦𝘳𝘴 Genre: 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘔𝘢𝘧𝘪𝘢, 𝘈𝘤𝘵𝘪𝘰𝘯, 𝘚𝘮𝘶𝘵 Writer: @𝘈𝘻𝘢𝘥𝘹4 Editor: 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘈𝘯𝘨𝘦𝘭 Couple: 𝘡𝘴𝘸𝘸 اسم: پدرخواندهها ژانر: عاشقانه، مافیا، اکشن، اسمات نویسنده: @Azadx4 ...