- لی: آقایون و خانومها... از اینکه امروز در مراسم یادبود پسرم، ییبو، شرکت کردین، واقعا سپاسگزارم... پیامهای تسلیت و همدردی شما برای من باارزشان. ییبو، تنها پسر من بود؛ پسری بامحبت و مهربون، دوستداشتنی، مودب. از دست دادن اون، برای من غیرقابل باوره... پسرم تا ابد در قلب من جا داره و من عشق نسبت به اون رو هیچوقت فراموش نمیکنم.
نگاهش بین جمعیتی که به حرفهاش گوش میدادن، چرخید. چشمهاش روی ژان که پوزخندی به لب داشت، قفل شد. هنوز از اون پسر میترسید
گلوش رو صاف کرد و به صحبتش ادامه داد.- ل: امیدوارم روح پسرم در آرامش و مورد عفو خداوند قرار بگیره. آمین
جمعیت زیرلب آمین گفتن و چند نفر هم علامت صلیب روی سینهشون کشیدن.
- ل: لطفا از خودتون پذیرایی کنین...
بعد از تموم شدن جمله لی، زنگ موبایلها به صدا دراومدن. همه با تعجب موبایلهاشون رو چک کردن."واقعا فکر کردین من مردم؟!"
با خوندن اون پیام، همهمهای توی جمع افتاد.
- : یعنی چی؟! این پیام چه معنیای میده؟!
- : این یه شوخیه، نه؟!
- : یعنی این پیام از طرف ییبوعه؟!
لی با ناباوری به صفحه موبایلش خیره شده بود." وانگ لی، پسرت از گور برگشته! خوشحال نیستی؟"
بعد از خوندن پیام، همهی چشمها روی لی قفل شدن.
لی آبدهنش رو قورت داد. دستهاش به لرزه افتاده بودن- لی: غیر ممکنه...
- : جناب وانگ! نمیخواین توضیحی راجبه این پیامهای عجیب بدین؟!لی نفس عمیقی کشید و سعی کرد لرزش صداش رو کنترل کنه
- این یه شوخیه؛ یکی... یکی میخواد سربهسرم بذاره. شوخی با پسر مردهام، اصلا چیز جالبی نیست!"اَههه! لی باور کن من زندهام! چرا خوشحال نیستی؟!"
- لی: هر کسی داره این کار مسخره رو انجام میده، تمومش کنه.. تمومش کن!!!!
وانگ لی فریادی زد و صداش توی سالن عمارت اکو شد.
با چشمهای به خون نشستهاش، به ژان نگاه کرد.
نیشخند ژان هر لحظه پررنگ و پررنگتر میشد.
- لی: شیائو ژان... این بازی مسخره رو تموم کن...
از بین دندونهاش غرید. ژان گره کرواتش رو محکمتر کرد و با خونسردی، به لی خیره شد.
- ژ: منظورتون رو متوجه نمیشم جناب وانگ؛ چی رو تموم کنم؟!
- ل: از عمد داری این کار رو میکنی... میخوای ازم انتقام بگیری."چرا ژان باید انتقام مرگ من رو از شما بگیره پدر؟!"
با خوندن پیام جدید، دور تا دور سالن رو نگاه کرد. ییبو اینجاست؟!
"نه پدر خیالتون راحت؛ من توی عمارت نیستم"
بادیگاردها، لی رو دوره کردن و گارد گرفتن.
"جناب وانگ اگر جای تو بودم، به اون بادیگاردها اعتماد نمیکردم؛ اونا نتونستن من رو بکشن پس نمیتونن از تو هم محافظت کنن!"
YOU ARE READING
•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)
Fanfiction•𝔽𝕒𝕟𝕗𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟• Name: 𝘛𝘩𝘦 𝘎𝘰𝘥𝘧𝘢𝘵𝘩𝘦𝘳𝘴 Genre: 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘔𝘢𝘧𝘪𝘢, 𝘈𝘤𝘵𝘪𝘰𝘯, 𝘚𝘮𝘶𝘵 Writer: @𝘈𝘻𝘢𝘥𝘹4 Editor: 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘈𝘯𝘨𝘦𝘭 Couple: 𝘡𝘴𝘸𝘸 اسم: پدرخواندهها ژانر: عاشقانه، مافیا، اکشن، اسمات نویسنده: @Azadx4 ...