Ep23

295 44 12
                                    

آخرین تیکه تستش رو توی دهنش گذاشت و جوید. به ساعتش نگاهی انداخت. آیپدش رو خاموش کرد.

- ژ: پری؟

پری لیوانی که داشت با دستمال خشک می‌کرد، روی اپن گذاشت و سمت ژان برگشت:

- پ: بله ارباب؟!

- ژ: ییبو که از خواب بیدار شد، براش بجای قهوه، شیر گرم آماده کن؛ یکم پودر هل داخلش بریز. حواست باشه که شیر رو بخوره و از زیرش درنره!

- ی: آره پری! ترجیحا شیر رو داخل شیشه‌شیر بریز و قبل از اینکه بهم بدیش، یکم از شیر رو پشت دستت تست کن تا مطمئن شی زیاد داغ نباشه و دهنم نسوزه!
ییبو به ژان چشم‌غره رفت. ژان با دیدن ظاهر جدید ییبو، ابرویی بالا انداخت اما چیزی راجبش نگفت:
- ژ: صبح شما هم بخیر آقای وانگ!

ییبو پشت میز صبحونه نشست؛ یه کاپ‌کیک برداشت و گازی بهش زد.
پری لیوان شیر گرم رو جلوی ییبو گذاشت.
- ی: ولی من شیر دوس ندارم!
- ژ: تیپ بدبوی‌ها رو زدی اما ادای بیبی‌بوی‌ها رو درمیاری؟! کدوم رو باور کنم؟!
- ی: وقتی بفاکت دادم می‌فهمی!

ژان دوباره نگاهی به ییبو انداخت. لابه‌لای موهای ییبو، رگه‌های آبی‌رنگ دیده میشدن. پیرسینگ بینی‌ش رو عوض کرده بود؛ بجای نگین همیشگیش، حلقه‌ی نقره‌ای رنگی روی بینی‌ش دیده میشد. به نظر میومد که ته‌ریشش از دیروز کوتاه‌تر شده. استایل لباس‌هاش هم تغییر کرده بود؛ اون لانگ تیشرت سفید همراه با شلوار اسلش مشکی، پسرش رو به شدت هات‌تر نشون میداد. دور مچ دست راستش، باندانای سفید-مشکی‌ای بسته بود.

ییبو نگاه خیره‌ی ژان رو روی خودش حس کرد. نیشخند محوی زد و سرش رو بالا آورد و نگاهش رو به چشم‌های دوس‌پسرش دوخت.
نفس ژان توی سینه‌ش حبس شد. جرعه‌ی قهوه‌ای که نوشیده بود، توی گلوش گیر کرد و به سرفه افتاد.

- پ: ارباب!! حالتون خوبه؟

ژان دستش رو بالا آورد:
- ژ: خوبم پری! خوبم!

بخاطر سرفه، صداش دورگه شده بود. نفس عمیقی کشید. چیزی که الان دیده بود، باور نمی‌کرد. دوباره سرش رو بالا آورد و به ییبو خیره شد.
ییبو سرش رو یکم کج کرده بود و با نیشخند پررنگی به ژان نگاه می‌کرد.
- ی: چیشد آقای شیائو؟! چیزی پرید توی گلوتون؟

چشم‌های ییبو بخاطر اون خط‌چشم مشکی، عسلی‌تر و روشن‌تر به نظر می‌رسیدن.

- ژ: تو خط‌چشم کشیدی؟

- ی: اوهوم! یکم تغییر نیاز داشتم؛ حالا نظرت چیه؟! بهم میاد؟

ییبو با اون خط ‌چشم و برق‌ شیطنت چشم‌هاش، شبیه گربه‌‌ای شده بود که نگاهش آدم رو سرجاش میخکوب می‌کرد؛ همونقدر زیبا، همونقدر وحشی!
آخر سر اون چشم‌ها، کار دست ژان میدادن!

- ژ: آره؛ بهت میاد.

ییبو با ذوق خندید و شیرش رو سر کشید. کاپ‌کیکی که گاز زده بود، کامل خورد و دستش رو با دستمال تمیز کرد‌.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now