Ep21🔞

445 52 11
                                    

Warning:

تیشرتش رو درآورد و دوباره به لب‌های ییبو حمله‌ور شد.

پاهای ییبو دور کمرش حلقه شدن و فاصله کمی که بین بدن‌هاشون بود، از بین رفت. طعم گس نیکوتین روی لب‌های ژان، ییبو رو حریص‌تر می‌کرد. دندون‌هاش رو روی لب گوشتی ژان می‌کشید تا جایی که طعم آهن رو احساس کرد.
ژان عقب‌تر رفت و بزاق دهنش همراه با خون، بین خودش و ییبو کش اومد:

- ژ: یکم از وحشی بودنت کم کن ییبو...

ییبو آروم خندید و زبونش رو روی لبش کشید.

- ی: از وقتی که باهات آشنا شدم، به مزه‌ی خون علاقه پیدا کردم!

ژان بی‌صدا خندید و دستش رو روی زخم و کبودی‌های صورت ییبو کشید؛ اون زخم‌ها فقط زیبایی پسرش رو چند برابر کرده بودن.

- ژ: خیلی بد کتک خوردی...

ییبو چشم‌هاش رو بست و اجازه داد انگشت‌های ژان، نقطه به نقطه صورتش رو لمس کنن. آرامش اون لحظه با هیچ چیز توی دنیا قابل مقایسه نبود‌‌. انگشت اشاره ژان روی خط فک ییبو کشیده شد و بدن ییبو رو به لرزه انداخت.

- ژ: اگه فکر کردی چون باکره‌ای قراره باهات آروم رفتار کنم، باید بگم که کور خوندی وانگ! من خیلی وقته برای این لحظه صبر کردم؛ پس انتظار نداشته باش نسبت به بدنت، حریص نباشم!

ییبو حس کرد بجای خون، آدرنالین خالص توی رگ‌هاش جریان داره. بخاطر حرف ژان، آهی کشید و دستش رو دراز کرد تا ژان رو سمت خودش بیاره.

سر ژان، توی گردن ییبو قرار گرفت و اجازه داد بوی عطر تن ییبو، توی ذهنش حک شه. لب‌هاش رو کمی باز کرد و اون پوست گندمی نازک رو توی دهنش کشید.

دندون‌هاش رو به گردن ییبو فشار میداد و مک میزد.
ییبو زیر بدن ژان، بی‌قرار بود و تکون می‌خورد.
لاوبایت نسبتا بزرگ و قرمزی، روی گردن ییبو خودنمایی می‌کرد و ژان با افتخار، به شاهکار هنریش خیره شده بود. صورت ییبو از همین الان، بخاطر قطرات عرق برق می‌زد. نیشخندی روی لب ژان نشست؛ اون پسر خیلی زود به کار‌های ژان واکنش نشون داده بود و این، ژان رو وحشی‌تر می‌کرد.
دوباره سرش رو توی گردن ییبو برد و نقطه اتصال گردن و شونه‌ی ییبو رو، محکم گاز گرفت. ییبو بخاطر شوکی که بهش وارد شده بود، ناله‌ای کرد و بدنش از تخت جدا شد.

پایین تنش به دیک ژان برخورد کرد و ژان، برای چند لحظه توی همون حالت ثابت موند‌.
- ژ: فاک ییبو... یه بار دیگه اینکار رو انجام بدی، بهت قول نمیدم که توی شلوارم نیام.

ژان آهی کشید و ییبو آروم خندید.
انگشت‌های ییبو روی پهلوهای ژان حرکت می‌کردن و شکل‌های نامفهومی می‌کشیدن. ژان دکمه‌های پیرهن ییبو رو یکی یکی باز کرد و اون پارچه مزاحم رو، از بدن خوش‌تراش ییبو کنار زد.

•The Godfathers• (𝐙𝐬𝐰𝐰)Where stories live. Discover now