اخماش رو تو هم کشید و عینک گِردش رو روی صورتش درست کرد و همونطور که به اخبار نگاه میکرد سبزی هارو پاک میکرد ، که با شنیدن خبری سبزی های توی دستش رو فشرد و قطره ی اشکی از چشمش اومد
مجری : امروز 23 فوریه به خاطر پادشاه جوان مرحوم کیم تهیونگ روز جهانی گل رز نامیده شده است امروز...
+ماما ببین نقاشیمون خوجل شده ؟!
نگاهش رو به نقاشی داد و لبخند فیکی جاش رو گرفت سبزی هارو کنار گذاشت و با پشت دستش قطره های اشک رو پاک کرد و رو به پسرکوچولوهاش گفت :
مگه میشه پسر کوچولو های من الفا کوچولو های من نقاشی بکشن قشنگ نشه !
بذار ببینم چی کشیدین
آزرو : ماما ببین این خوجله تویی! این منم این جونوی اینم پاپا هست .
جونوی: ماما چرا نمیتونیم پاپا رو ببینیم ؟!
آزرو : اوهوم پاپا دلش برا ما تنگ نمیشه؟! اون مارو دوست نداره؟!
دستش رو روی سرشون کشید و بغلشون کرد ، قطره های اشکش روی صورت لاغر شده اش و سفید سفیدش سُر میخوردن
جونگکوک : چرا اونم دوستون داره ، اونم دلش براتون تنگ شده (هق اروم *) فقط نمیتونه بیاد نمیتونه بیاد پیشمون ، اون خیلی دوستون داشت اون دوستون داشت .
از بغل ماماشون بیرون اومدن و با لبخندی گفتن
+ماما مارو میبری پاپا رو ببینیم ؟!
جونگکوک : نمیشه عزیز دلم ، باید بزرگشین ، من قول دادم شما که نمیخواین که پاپاییتون ناراحت بشه .
+ بزرگ بزرگ ؟!
جونگکوک :اوهوم بزرگ بزرگ !
آزرو : مثلا باید چند سالمون بشه ؟!
جونگکوک : شاید 20
جون وی اخمی کرد و پاش رو روی زمین کوبید : ولی خیلی طول میکشه پاپا دیگه مارو فراموش میکنه .
جونگکوک : اون هیچوقت مارو فراموش نمیکنه ، (هق اروم ) اون همیشه مارو میبینه و کنارمونه .
آزرو : حتی الان ؟!
جونگکوک دوباره قطره های اشکش رو پاک کرد و لبخندی زد و سرش رو تکون داد
جون وی: پاپایی الان مارو میبینه ! پاپایی خیلی دوست دارم
آزرو : دوست دارم پاپایی !
و بعد این صدای خنده و بچه های توی خونه بود که سر تا سره مزرعه رو گرفته بود .ساعت 23:23 دقیقه
روی پله های جلوی خونه زیر نور ماه و ستاره های آسمون نشسته بود و به گلس مشروبش نگاه میکرد
جونگکوک: همش تقصیر منه (هق) تقصیر منه که عاشقت شدم ، تو شدی همه ی زندگیم و من حاضر شدم به خاطرت هر کاری بکنم (هق) مسخره است نه ، لبخند میزنم و گریه میکنم هردوش باهم ، دلم برات تنگ شده ، تو ، بغلت تنها جای امن زندگیم بودی رایحت اکسیژن زندگیم بود ، چشمات دریایی که دلم میخئاست توش غرق بشم حالا هیچ کدوم رو ندارم تو رو ندارم تهیونگ ندارم (هق) من یه احمقم من یه بیشعورم همش تقصیر منه همش ، مشروب رو سر کشید و کنار گذاشت ، چشماش رو بست و دستاش رو روی صورتش گذاشت و زد زیر گریه با صدای بلندی گریه میکرد گریه هاش بند نمیومدن خاطراتش هروز هر لحظه هر ثانیه مثل فیلمی جلوش پخش میشدن ، اون اون کشته بودش الفاش رو اون کشته بود همش تقصیر اون بود ، قلبش ، دیگه نمیزد میزد اما فرقی نمیکرد احساسات ، ضربان زندگیش ملودی این زندگی به کلی قطع شده بود ، ذهنش ، مگر ذهنش به جز تهیونگ متعلق به کس دیگه ای بود ؟! قلبش ذهنش زندگیش برای تهیونگ بود .
حرف های تهیونگ هر لحظه توی ذهنش اکو میشد حرف هایی که زده بود دعوایی که شد همه چی ، کی اینقدر ظالم شده بود چطوری ؟!
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
فلش بک 5 سال پیش
نگاهی به لباسای خونیش کرد و دستی روش کشید الفا حالش از چیزی که فکر میکردن بدتر بود ، چند دقیقه بود که چشاش باز بود و همه اطرافش بودن به جز امگاش که بچش رو تو بغلش گرفته بود و تو دلش گریه میکرد .
...
....
...
بالاخره بعد دقیقه داشتن بیرون میرفتن که ملکه و اجوما دستش رو گرفتن وملکه کنار گوشش گفت : بی سرو صدا بیا بیرون
رزی: بیا یه معامله کنیم ، میخوای تهیونگ زنده بمونه نه؟!
جونگکوک : منظورت رو نمیفهمم چرا نباید بخوام ؟!
پودری رو بیرون اورد و تکونش داد
رزی: اینو میبینی اگه میخوای نمیره اگه میخوای این بچه ای که تو بغلته رو نگیرم و تهیونگ راحت و بدون دردسر و مشکل و تهدید و.. زندگی کنه میری و برای همیشه خودت رو از ذهن تهیونگ پاک میکنی !
یا نه این اخرین لحظات تهیونگه !
و بعد پودر رو ریخت رو سره جونگکوک
...

BẠN ĐANG ĐỌC
Bağışla_vkook / ببخش _ ویکوک
Người sóiنام رمان :Bağışla /ببخش کاپل ها : ویکوک / یونمین/نامجین ژانر ها :/تریلر/امگاورس /کمی طنز/درام/اسمات/ نام نویسنده : Queen_زمان آپ پنجشنبه _هپی اند قسمت هایی از رمان تب کرده بود میخواست از تختش پایین بیاد که نمیذاشتن تهیونگ : امگام ..امگام اون تو ع...