میونگ جون : کوک عزیزم اروم باش ..اروم باش
جونگکوک : من جونگکوک هق تو و تهیونگ نیستم من اون جونگکوک نیستم هق من اون نی..
الفا کنار امگا زانو زد و امگا رو به اغوش کشید و بوسه ای روی موهاش گذاشت رایحش رو ازاد کرد
الفا: تو همونی امگا ..تو جونگکوکی من ..هنوزم پاک و صادقی یکرنگی ! من ..من حست میکنم ضربان قلبت رو ، گرگت رو اون همون گرگه تو ..تو لونای منی تو امگای منی درسته مارک شدی اما میتونم حس کنم گرگت رو رایحه ات رو ...کاشکی تو هم میتونستی بفهمی مثل من حیف که من فقط میتونم بشناسمت ، تو امگای منی
به امگا نگاه کرد و لبخندی زد امگای خسته و خوابیده رو بغلش گرفت و به سمت اتاق خوابش برد نفس عمیقی کشید و کنار تختش زانو زد و موهاش رو نوازش کرد و با لبخند تلخی گفت : ببخشید که مجبور شدی تو اون بار کوفتی زندگی کنی ..ببخشید که نتونستم زندگی خوبی برات فراهم کنم خیلی بی عرضه بودم ، مجبور شدی تو اون بار کثیف زندگی کنی اما هنوزم پاکی مثل فرشته ها میمونی ، تو لیاقت بهترینارو داری !
بعد پتو رو روش مرتب کرد شومینه ی اتاق رو دماش رو زیاد کرد و چراغ خواب رو روشن کرد ، بوسه ای روی گونه ی امگا گذاشت و از اتاق خارج شد
میونگ جون قطره ی اشک کوچیکی که از چشمش میومد رو پاک کرد و گفت : دلم برات خیلی تنگ شده بود امگای من جونگکوک من
__……__……__……__……__……__……__……__…
تهیونگ : اون زندست یونگی ! امگای من جونگکوک من زندست ! اون نمرده
یونگی: خب پس با دستای خودت فرستادیش پیش میونگ جون ایشالا به پای هم پیر شن !
تعیونگ : مضخرف نگو و اون جونگکوک این جونگکوک نیست فقط زیادی شبیه همن ، میونگ جون گفته بود که اون میخواسته از من دورش کنه و..و اون رو از منطقه سلطنی خارج کنه اگه اونطوری باشه اون این جونگکوک نیست چون میونگ جون نمیذاره امگاش تو بار زندگی کنه !
یونگی: شاید !
تهیونگ : به دکتر هم گفتم و یه خواهش ازت دارم !
یونگی: دنبالش بگردم ؟!
تهیونگ : درسته
یونگی : و جونگکوک ؟!
تهیونگ : بعد پیدا کردن امگام مارک روی گردنش رو پاک میکنم و میتونه بره به زندگی قبلیش و..
جیمین در اتاق رو باز کرد و با اخم هایی وارد اتاق شد
هردو الفا نگاهشون رو بهش دادن
جیمین : حق نداری با دوست من همچین کاری کنی !
تو وجدان داری ؟! اصلا تو دل داری ؟! میدونی اگه مارکش پاک بشه چه اتفاقی براش میوفته ! میمیره !
گرگش میمیره ! تو ..امیدوارم که هیچوقت هیچوقت امگات بهت نزدیک نشه ! تمام این تقصیر ها به خاطر تو بوده به خاطر خود خواهی تو ! اگه تو یه جفت رو از هم جدا نمیکردی این اتفاقا نمی افتاد ! میفهمی اصلا چیکار داری میکنی تو اون مغزت چیزی هست ؟!
نمیذارم این کارو کنی ، درسته ممکنه که اون معشوقه ات نباشه ولی امگات که هست جفتش که هستی ! وابسته شده ، اون نخواد هم گرگش که وابسته شده !
اون مارک لعنتی به خاطر هورنی بازی تو اتفاق افتاده ! میدونی اصلا کوک چی کشیده این همه سال ؟! اصلا جفتت برات مهمه؟! اگه بره از اون الفا باردار بشه میخوای چیکار کنی ؟! اصلا چیزی به نام غیرت تو تو هست ؟!
جیمین با چشمایی که هر لحظه تغییر رنگ میدادن بدون گرفتن نفس و مکث پشت سر هم حرفاش رو میگفت ؛ تهیونگ با حالت خنثی ای نگاهش کرد و گفت:
بین ما هر چی باشه به خاطر مارکه من هیچوقت عاشق یه امگایی مثل اون ..نمیشم ! اون مارکم ما دوتامون خواستیمش ! اونم تو حال خودش نبود ! اونم خواسته!
و در هر حال تو بار قرار بود حامله بشه چه بهتر حداقل از یه الفای سلطنتی حامله میشه !
جیمین : مطمئن باش هیچوقت امگات تو رو انتخاب نمیکنه ! اگه امگات جونگکوک بود چیکار میکردی هنوزم ابن حرفا رو میزدی ؟! اگه میفهمیدی که اونه بازم اینطوری بودی؟! مطمئنم اون اتفاق هم به خاطر بی عرضه بودنت اتفاق افتاده ! هرچی هست اون الفا برای به دست اوردن جونگکوک تلاش کرده اما تو ..عشق کورت نکرده غرورت کورت کرده ! حسودی و ..
تو لیاقت هیچی رو نداری ، مطمئن باش روزی میرسه که برای داشتن جونگکوک التماس میکنی وقتی که دیکه کسی کنارت نباشه وقتی دیگه پیشت نباشه !
پاشو یونگی !
یونگی : اروم باش عزیزم ! امیدوارم کاری نکنی که پشیمون بشی تهیونگ !
و بعد دست امگاش رو گرفت و از اتاق خارج میشد که برگشت و گفت : من نمیتونم اینکارو بکنم ! نمیتونم یه امگا رو تا مرگ بکشونم !
و بعد رفتن
الفا گلدون روی میز رو برداشت و به دیوار کوبید زمین با تیکه های گلدون رنگ شده بود .
تهیونگ دستش رو روی سرش گذاشت و به در اتاق تکیه داد و روی زمین نشست .
تهیونگ : چطور میتونم دونفر رو کنار هم داشته باشم ..چطور میتونم تو روشون نگاه کنم چاره ی دیگه ای دارم ؟! چرا باید این اتفاقا بیوفته ؟! من سالهاست که از امگام از معشوقه ام دورم ، چطوری ولش کنم و کنار جونگکوک بمونم وقتی نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده؟ از یه طرف نمیدونم نمیتونم و نمیدونم میونگ همچین ادمی نیست ولی اگه جیمین راست بگه یا اگه اون به امگام اهههههه لعنت به این زندگی لعنت به من لعنت به همه چیز لعنت به عشقی که هیچوقت منطقی نبوده !
__…__…__…__…__…__…__…__…__…__…__…_
فردا صبح ساعت 10:11
الفا: امیدوارم دوست داشته باشی خودم برات درست کردم !
امگا نگاهی به میز صبحونه کرد و لبخندی زد و گفت : با این که میدونی من امگات نیستم چطور ..تو خیلی مهربونی !
الفا : تو خیلی شبیه اونی گرگم رو گول میزنم تا اروم شه ، اینکه تو این نیستی مهم نیست تو بهتر از اونی مثل فرشته ها میمونی !
امگا: هه خجالتم نده من اصلا شبیه فرشته ها نیستم و..خب من تو بار بزرگ شدم اونجا ...سرش رو پایین انداخته بود و با چنگال با زیتونش ور میرفت .
الفا چونه ی امگا رو گرفت و سرش رو بالا اورد و گفت:
سفیدی تو با هیچی سیاه نمیشه ، باطن انسانا هیچوقت عوض نمیشه این روی ادما هستن که تغییر میکنن ، بعضی ها ماسک خوبی میزنن بعضی ها ماسک بدی و بعضی ها هیچ ماسکی ندارن مثل تو یکرنگ و صادق هستن ، این قضاوت انسانا هست که اونا رو تغییر میده!
تغییر نکن همیشه مثل فرشته ها بمون چون تو یه فرشته ای !
__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_-
جونگکوک : میونگ جون ! چشامو باز کن دیگههه
اههه خسته شدم سه ساعته داریم راه میریم ! میونگ جوننن
میونگ جون : اینقدر غر غرو نباشش ! الفا دستاش رو از روی چشمای امگا برداشت و گفت : بفرما اینم از اون جای قشنگی که گفته بودم !
امگا: میو اینجا خیلییییی قشنگه واووو این ابشار محشره ! و بعد امگا سمت ابشار دوید و به اطرافش نگاه میکرد
میونگ جون :میو؟!
امگا: از این به بعد میو صدات میکنم میو میوووو
الفا : امم... تو هر چی صدام کنی قشنگه !
و بعد پیراهنش و شلوارش رو در اورد و توی اب پرید.
امگا چشماش رو گرفته بود و از لای انگشتاش نگاه میکرد
الفا: چرا چشاتو گرفتی؟! یکی خجالت میکشه ؟! هومممممم؟!
امگا: نههه..فقط بعد اونم پیراهن و شلوارش رو تند در اورد و توی اب پرید
و شروع به اب بازی کردن
میونگ جون همونطوری که دستاش رو برای محافظت از خودش جلوش گرفته بود گفت :
بسه ..سرفه بسه بانی ..باشه باشه تو بردی اه ..سرفه
امگا خندای کرد و سمت پارچه ای که خدمتکار روی چمن ها پهن کرده بود رفت و حوله رو برداشت و شروع به خشک کردن بدنش کرد .
نگاهی به الفایی که سمتش میومد کرد به بدن و عضله هاش جذاب بودن ولی تحریکش نمیکرد دروغ چرا بدن تهیونگ براش جذابتر بود ! اون عضله هاش اون بازوهای عضله ای و........................سرش رو به اطرف تکون داد تا از فکرای منحرفانه ای که توی ذهنش میگذشت دور بشه .
الفا سمت حوله اومد و شروع به خشک کردن بدنش کرد امگا: ام..میو من لباس نیاوردم !
میونگ جون با لبخندی گفت : مشکلی نیست من اوردم.
بعد سمت کیف ورزشی رفت و از توش لباس و باکسری برای امگا داد
میونگ جون: باکسر نوعه تمیزه
جونگکوک : مرسی
میونگ جون : خواهش میکنم ، میتونی بری پشت یه درخت لباستو عوض کنی میدونم پیش من راحت نیستی !
امگا سرش رو تکون داد و به سمت درخت چنار کهنسالی رفت که از اونجا هیچکس بهش دید نداشت نگاهی به اطراف کرد و باکسرش رو عوض کرد حوله رو روی درخت میخواست بذاره و پیراهنش رو بپوشه که نشانی روی درخت دید J _M _R _ P _ T
اینه
دستش رو روی اون نشون کشید که خاطرات و صحنه های محوی توی سرش پخش میشد
Tمیونگگگگگ الان میگیرمت .. ( خنده ) میگیرمت
J تهیونگگ میونگگگ بس کنید دیگه ! من نشون رو طراحی کردم !
Pولشون کن اونا همیشه اینقدر رو مخ هستن افریده شدن تا همیشه بجنگن !
J امم..قشنگ شد ؟!
R اره ..قشنگه
Jچرا اینقدر بی حالی؟! از کسی ناراحتی ؟! چی شده ؟!
میدونم به خاطر من این گروه تشکیل شده و دوست نداشتی ولی من مطمئنم دوست های خوبی میشید !
دستش رو روی سرش گذاشت و روی زمین نشست این خاطر دیگه چین ؟! این صحنه ها این صدا ها
جی : میونگگگگ تهیونگگگگ بیاید دیگه
بیاید دیگه
……بیاید دیگه
بیای...
و امگا چشماش سیاهی رفت و بیهوش شد
میون جون : جونگکوککک ...جونگکوککک
__…__…__…__…__…__…__…__…__…__…__…_
پیشگو : همه ی این کارتا بخاطر یه کارت کنار هم جمع شده ! دلیل اصلی پیوند عشقه این امگا یه امگای مخصوصه ! پادشاه کیم تهیونگ ، جناب میونگ و شما و روژا به خاطر این عشق کنار هم تو گروه جمع شدین هر کدوم از شما به خاطر خاصیتش اینطوری شدید!
قدرتش بین شما تقصیم شده اگه هر چه زودتر دست به کار نشید ..اون گرگش ......
___…___…___…___…___…___…___…___…___…

أنت تقرأ
Bağışla_vkook / ببخش _ ویکوک
مستذئبنام رمان :Bağışla /ببخش کاپل ها : ویکوک / یونمین/نامجین ژانر ها :/تریلر/امگاورس /کمی طنز/درام/اسمات/ نام نویسنده : Queen_زمان آپ پنجشنبه _هپی اند قسمت هایی از رمان تب کرده بود میخواست از تختش پایین بیاد که نمیذاشتن تهیونگ : امگام ..امگام اون تو ع...