تهیونگ : چطور گذشت ؟! حاملش نکردی؟!
و بعد با حالت شیطونی به یونگی نگاه کرد که اون لبخند کم رنگی زد و دستش رو روی شکم امگاش گذاشت و گفت :
خیلی خوش گذشت و.... ( کمی مکث ) ما نینی دار شدیم !
امگا گونه هاش صورتی شدن و نگاهش رو پایین انداخت .
تهیونگ با لبخندی گفت : مبارکه تبریک میگم .
یونگی: وای تهیونگ نمیدونی چه قدر کوچیکه ! حتی رایحش رو هم میتونم حس کنم ! روزی که فهمیدیم وای باید میبودی و میدیدی اصلا پدر شدن یه حال و هوای دیگه ای داره ! شما چی هنوز عملیاتی نکردین ؟!
تهیونگ نگاهش رو پایین انداخت و لبخند فیکی زد ، اون عاشق بچه بود عاشق پدر شدن پدر بچه ای که از خون امگاش و خودشه ، فقط به خاطر امگا جلوی خودش رو میگرفت و خودش رو قانع میکرد تا یوقت دل ظریف ، شکننده ، شیشه ای و ارزشمند امگا رو نشکونه باعث غمگین بودن و حال بدش نشه .
تهیونگ : جونگکوک ...(سه نقطه یعنی مکث !) اون ... نمیتونه باردار بشه .
یونگی: اوو ..من واقعا معذرت میخوام نباید این حرف رو میزدم .
تهیونگ : نه مشکلی نیست
جیمین : جونگکوک از همون موقعی که اومد بار ضعیف بود اتیش و اون حوادث واقعا حالش رو بد کرده بود استرس و نگرانی که توی بار داشت روش تاثیر گذاشته چون معمولا الفاهای زیادی دنبالش بودن تا اذیتش کنن و به فاکش بدن اون تموم اون وقت رو فقط به خاطر الفاش تحمل کرده بود تا شاید با دیدنش حالش بهتر بشه .
الفا ... لطفا زیادی به روش نیارین یا به خاطر این موضوع اذیتش نکنین خواهش میکنم مطمئنم بچه دار میشید ولی فعلا فکر نکنم جونگکوک امادگی داشته باشه
تهیونگ : من مشکلی با این موضوع ندارم ! همین که کنارشم برام بسه .
یونگی: تهیونگ در مورد جونگکوک قبلی احتمالا تو یه کشور دیگه یا مرده ! چون ما هیچ نشون ای نتونستیم ازش پیدا کنیم !
تهیونگ : پیدا میکردینش هم ...اون با دیدن جونگکوک و رز و شرایط پیش اومده مطمئنن قبولم نمیکنه !
یونگی : اوکی ..اگه اجازه بدی منو جیمین بریم اخه باید استراحت کنه
تهیونگ نگاهی به ساعت کرد و گفت : راحت باشین منم باید برم پیش جونگکوک مشکلی براش پیش اومده بود .در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد که با دیدن اتاق رنگش پرید با یه اتاق خالی مواجه شد ، وسایل و لباسای امگا روی زمین بود در کمد باز بود و شیشه ی صدف روی زمین شکسته بود و صدف ها هر قسمتی بودن ، رو تختی بهم ریخته بود سمت حموم رفت و درش رو تند باز گرگش زوزه میکشید چه اتفاقی برای امگا افتاده بود وان حموم با اب قرمز رنگی پر شده بود و روی زمین ؛ روی زمین با شامپو و تیکه های کفی رنگ شده بود بیرون اومد و سمت در اتاق دوید و تو چهار چوب در وایساد و با صدای بلندی گفت :
خدمتکارا ...خدمتکارا !! محافظا
دستی به موهاش کشید و از اتاق خارج شد و یکی یکی اتاق هارو دید همه جارو نکاه کرد اما کسی نبود سمت اتاق امگا رفت و قطره ی اشکی از چشش اومد روی تخت امگا نشست و سرش رو پایین انداخت و دستاش رو روی صورتش گذاشت و اشک هاش پایین ریختن با صدای بغض دار و رایحه ی غمگینش زمزمه کرد : دوباره ..نتونستم ..نتوستم که از امگام محافظت کنم ! من نمیتونم من هیچ کاری نمیتونم بکنم هیچوقت به هیچ عنوان من هیچ کاری رو نمیتونم بکنم اصلا فرقی با یه امگا دارم ؟!
چند بار نفس عمیقی کشید رایحه ی تلخش کل اتاق رو پر کرده بود همونطور که دنبال گوشیش میگشت تا به محافظاش و نگهبانا و .. زنگ بزنه شعری که بهش قدرت روحی و جسمی میداد شعری که هربار خوندنش باعث اروم شدنش میشد رو میخوند
....
Bir gün daha fazla hissederek uyanıyorum
یک روز با احساس بیشتر از خواب بیدار می شوم
Ama ben çoktan kıyıya ulaşmıştım.
Ama ben çoktan sahile ulaşmıştım.
اما من قبلاً به ساحل رسیده بودم.
اما من قبلاً به ساحل رسیده بودم.
Sanırım gece gemileriydik
Sanırım gece gemileriydik
حدس می زنم ما کشتی های شبانه بودیم
حدس می زنم ما کشتی های شبانه بودیم
Gece gece
Gece gece
شب شب
شب شب
Biz gece gemileriydik
Biz gece gemileriydik
ما کشتی های شبانه بودیم
ما کشتی های شبانه بودیم
Gece gece
Gece gece
شب شب
شب ش..
تهیونگ : اه پس این تلفن لعنتی کو ..
نفس عمیقی کشید و دستش رو به پیشونیش کوبید
تهیونگ : اونقدر احمقم که هیچ کاری نمیتونم بکنم حتی تلفنم هم یادم میره !
نگاهش رو به سمت دیگه ای داد که روی زمین نامه ای دید
سمت نامه رفت و تند برداشتش و بازش کرد
"
اگه میخوای امگات رو ببینی به ________________ بیا ! یا نه دیگه نمیبینیش پادشاه !
"
نامه رو بست و چشاش رو بست و نفس عمیقی کشید حداقلش این بود که امگاش زنده بود .
سریع سمت در اتاق رفت و از اتاق خارج شد و از پله ها تند تند پایین رفت و از عمارت خارج شد و سمت ماشین دوید و تند سوار شد و به سمت ادرس فرستاده شده روند
ادرس توی جنگل رو نشون میداد گرگ های ولگرد توی جنگل پر بودن تفنگش رو از توی جای مخفی ماشین در اورد و همونطور که رانندگی میکرد تنظیمش کرد و روی صندلی کناریش گذاشت و از همونجا لباس ضد گلوله هم در اورد و پوشید
به جاده ی روبروش نگاهی کرد
~ اجازه نمیدم دوباره امگام رو ازم بگیرن !ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد و تفنگ رو توی دستش گرفت و اروم به سمت کلبه رفت خواست درو باز کنه که نوشته ای روی در دید فقط چند قدم دیگه مونده ...
مثل اینه ای میمونه که اسمون رو میشه توش دید بزرگ نیست مثل دریا اما دریا رو میسازه .
تهیونگ : رود خونه منظورشه ؟!
سریع به سمت رود خونه دوید و با چیزی که دید سرجاش خشک شد و تفنگ از دستش افتاد ....
_________ _________ __________ __________
هایییییی گایززز چطورین هانی های دوست داشتنی؟!
اینم از این پارتمون ! باز چک نکردم معذرت !
یعنی چه اتفاقی برای جونگکوک افتاده ؟! کی پشت این ماجراست ؟! جونگکوک زنده است یا مرده ؟! همه و همه در پارت بعدی!
در مورد اپ هم دیروز من ساعت 10 بود فکر کنم نگاه کردم 2.28 بود و نرسیده بود من اینطوری دیدم برا همین تا صبح صبر کردم برسه شرط اپ چون خیلی کم مونده بود برا همین الان اپ میکنم !
من برم پارتای بعدی رو بنویسم .
لطفا نظرتون رو بگید اینکه چه اتفاق برای جونگکوک افتاده کار کی میتونه باشه تهیونگ چی دیده و رمان چجوری ادامه پیدا کرده لطفا همگی بگید .
ووت هم یادتون نره لاولی ها!

ESTÁS LEYENDO
Bağışla_vkook / ببخش _ ویکوک
Hombres Loboنام رمان :Bağışla /ببخش کاپل ها : ویکوک / یونمین/نامجین ژانر ها :/تریلر/امگاورس /کمی طنز/درام/اسمات/ نام نویسنده : Queen_زمان آپ پنجشنبه _هپی اند قسمت هایی از رمان تب کرده بود میخواست از تختش پایین بیاد که نمیذاشتن تهیونگ : امگام ..امگام اون تو ع...