حس خوب

1.4K 208 39
                                    

با اخم و دست به سینه از پنجره اتاق به جونگکوک نگاه میکرد که چمدونش رو توی اون ماشین میذاشت ، درسته که اون جونگکوک اصلی نبود ولی جفتش که بود جفتی که حتی بیشتر از خودش شبیه یه نفر خاص بود .
تهیونگ : چطور یه نفر اینقدر میتونه شبیهش باشه دکتر ؟!
دکتر: نمیدونم معمولا همه کسی رو تو این دنیا دارن که شبیهشون باشه ممکنه اون شخص توی قطب شمال یا قطب جنوب یا ...باشه ، حرفایی که ایشون میگن درسته تحقیقات هم اینو نشون میده ! توی اون سال یه خانواده بی نشون و.. توی یه روستایی نزدیک اینجا به خاطر اتیش سوزی میمیرن !
تهیونگ یاد حرفای دیروز امگا افتاد و اهی کشید و گفت : درسته اون جونگکوک من نیست ..نیست !
فلش بک
___…___…___…___…___…
~تو کی هستی گفتم ؟!!!
_هر کی باشم امگای تو نیستم ! ندیدی نشنیدی؟! اون گفت به افرادش سپرده و.. من اون نیستم چون مطمئنم هیچ وقت با یه ملکه یا لونا و... اونطوری رفتار نمیکردن اگه کسی سپرده بود باهام مثل یه هرزه رفتار نمیکردن ! زیر خواب تو نمیشدم !
همچین فکرای مسخره ای نکن من ..من لونای اصلی تو نیستم! اگه الان اینطوری باهام رفتار میکنی و میکنن فقط به خاطر این مارکه نه خود اصلیم !
و ..من درسته نشون خانوادگی ندارم ولی یه دسبند هست که متعلق به خانوادمه ! و مطمئنم لونای تو همچین چیزی نداشته و ندیده و...
ولش کن حوصلت رو ندارم
__ …… __ …… __
پایان فلش بک
تهیونگ نگاهش رو از ماشینی که حرکت گرفت و نفس عمیقی کشید گرگش شدیدا زوزه میکشید و چنگ مینداخت .
تهیونگ : میخوام امگام رو پیدا کنی ! اون زنده هست برام پیداش کن !
دکتر : باشه اما فکر نکنم با شنیدن این خبر ها دلش بخواد برگرده پیشت این امگا و..
تهیونگ : بعد پیدا شدن امگای اصلیم مارکم رو توسط یه جادوگری چیزی پاک میکنم ! و ردش میکنم بره !
دکتر: اوکی
_ … _ … _ … _ …
نگاهش رو به اتاق داد و چمدونش رو جمع کرد
کوک: جالبه چجوری اینقدر شبیهتم ؟! من شبیه تو نیستم هیچوقت نبودم ! تو توی همچین عمارت ها و قصر هایی زندگی کردی و من توی یه خونه ی کوچیک البته اربابم اینطوری میگفت
صداش رو شبیه اربابش کرد و گفت : تو .توی هرزه میدونی اصلا کجا زندگی میکردی؟! یه خونه ی کوچیک که محو و نابود شده ! فکر کردی کسی بدن کثیفت رو قبول میکنه همین به عنوان یه برده ی جنسی باشی ؛ وقتی به اخرش رسید قطره ی اشکی از چشماش ریخته شدن
کوک : ما هیجوره شبیه هم نیستیم تو مثل یه لونا مردی و زندگی کردی اما من ..من مردنم بهت. از زندگی کردنمه ! هیچکس نمیفهمه همه از روی ظاهر قصاوت میکنن اما از درون ..فکر میکنن قوی و دلیرم اما من ضعیفم من دلیر نیستم ترسو هستم که از همه چیز میترسم جز یه چیز مرگ ! چون اون نابودم نمیکنه نجاتم میده ! تو این دنیا همه برای نابودی من ساخته شدن روح سفیدم هییی خیلی وقته به دست افرادی خط خطی شده و پاره و پوره !
پالتوی سفیدش رو پوشید و از اتاق بیرون اومد که جیمین و یونگی رو دید اونا جفت هم بودن ، گرگاشون خیلی راحت تشخیص داده بودن یعنی اونم جفتی داشت جفت حقیقی کسی تو این دنیا بود که به خاطر مارک به خاطر مال و ثروت و..دوسش داشته باشه ؟!
جیمین اشکاش رو پاک کرد و بغلش کرد و گفت : زود برگرد ..هق دلم برات تنگ میشه ..
کوک : مراقب چیم چیمم باش
یونگی لبخندی زد و گفت : نگران نباش فقط زود برگرد لونا !
بعد خداحافظی و..با جیمین و یونگی و.. سمت ماشین روبروی عمارت رفت و چمدونش رو بهش داد که بذاره نگاه خیره ای رو رو خودش حس میکرد سرش رو بالا اورد که تهیونگ رو دید که سرش پایینه وقتی نگاهش رو دید سرش رو زود برگردوند
درسته که تهیونگ جفت خقیقیش نبود درسته که تهیونگ هیچوقت نمیخواسته مارکش کنه ولی الان اون جفتش بود گرگش اروم بود در حالی که الان باید به خاطر جدایی از جفتش زوزه میکشید و ..
یعنی اینقدر از دستش ناراحت بود ؟! اون که چیز بدی نگفته بود اون حقیقت رو گفته بود اون هیچوقت اون جونگکوک نبود و نمیتونه اون باشه ! اون به عنوان زیر خواب اورده شده بود نه لوناااا!!
راننده در ماشین رو باز کرد و تعظیمی کرد و گفت:
بفرمایید لونا
جونگکوک نفس عمیقی کشید و وارد شد قرار بود یه ماه دیگه برگرده البته هیچکس از فردای خودش خبر نداره ! :-)

………
……
یک ساعتی میشد که تو راه بودن درخت های زیبایی وجود داشتن اگه ازش میپرسیدن قشنگ ترین جای این شهر کجاست میگفت اینجا ! بوی خاکی که به خاطر بارون نم دار بود بوی گل های گل رز و اطلسی و بنفشه همه حس ازادی بهش میدادن گرگش خوشحال بود و همین باعث میشد لبخند بزنه ، یک ماه توی این جنگل از پنجره به بیرون نگاه میکرد که یهو ماشین نگه داشت و در توسط کسی وا شد ..میونگ جون با لبخندی و چشایی که برق میزدن تعظیمی کرد و دستش رو به طرف امگا گرفت
میونگ جون : خوش اومدید لونای من
امگا لبخندی زد و دستش رو تو دست الفای مقابلش گذاشت و از ماشین پیاده شد الفا دستش رو محکم گرفت و به طرف عمارت برد و رو به خدمتکارا گفت : چمدون و وسایل رو بیارین !
خدمتکارا : چشم جناب میونگ
در های عمارت باز شدن و باز شدن در مساوی شد با گرد شدن چشاش خیلی زیبا بود گل رز های سفید توی گلدون بودن و مبل هایی سفید و گلبهی وجود داشتن و ..و تابلو فرش ها و رنگ روغن هایی که عکس لونا بودن
کوک: اینجا ..خیلی قشنگه !
سمت یکی از تابلو ها رفت و بهش با لبخندی نگاه کرد واقعا شبیه بودن !
میونگ جون کنارش وایساد و دستش رو پست گردنش کشید و با گونه های سرخ شده گفت : یبخشید امیدوارم ناراحت نشی این تنها راه اروم کردن گرگم بود
کوک: مشکلی نیست !
امگا پالتوش رو در اورد و نگاهی به سالن کرد و دنبال جایی برای گذاشتن پالتوش گشت که الفا از دستش گرفت و رو به خدمتکاری گفت :ببرش اتاق لونا
خدمتکار :چشم سرورم
الفا دست امگا رو اروم گرفت و به سمت مبل برد
و نشوندش و کوسنی برداشت و پشت امگا گذاشت ، با کنترل روی میز شومینه رو روشن کرد .
یکی از شال های پشمی کنار مبل رو که توی جعبه ی شیشه ای گذاشته بودن برداشت و روی امگا انداخت . درستش کرد .
الفا: اینجا جنگله و هوا کمی سرده دوست ندارم تو اولین روز و اولین دقایق سرما بخوری بعد رو به روی امگا نشست و گفت : نوشیدنی چی میل داری بگم درست کنن ؟!
امگا واقعا حس خوبی داشت ، رایحه ی الفا ، رایحه ی این خونه و رسیدگی الفا بهش و..
لبخندی زد و نگاهش رو به الفا داد و گفت : کاپوچینو؟!
الفا خنده ای کرد و روبه خدمتکار گفت : یه کاپوچینو و یه هات چاکلت لطفا !
امگا خنده ای کرد واقعا اون امگا دیوونه بوده ؟! اومده تهیونگ رو انتخاب کرده الفا به این ماهی به این جیگری و..
جونگکوک : جالبه حس خیلییی خوبی دارم !
الفا: ببخشید که نتونستم کنارت بمونم نتونستم ازت محافظت کنم ! مجبور شدی بدون من ..
جونگکوک : مهم نیست ..ام من ..اون ..نی
خدمتکار : بفرمایید سرورم
الفا نوشیدنی ها رو برداشت و روی میز گذاشت و گفت : درسته مهم نیست ! نوشیدنیت رو بخور تا بریم و عمارت رو نشونت بدم !
امگا لبخندی زد و نوشیدنی رو خورد ، درسته این حس خوبی بود ولی اون که امگای اصلی نبود ! این بازی با احساسات طرف مقابل نمیشد ؟!
بعد خوردن نوشیدنی به سمت پله ها رفتن و به طبقه ی بالا رفتن
الفا : خب از اتاق اول شروع کنیم اتاق عکس !
امگا با حالت تعجبی گفت : عکس؟!
و وقتی وارد اتاق شد دهنش باز موند از هر ثانیه از لحظه از اون امگا عکس داشت کل اتاق پر بود با قاب عکس ! از چشاش از لباش
جونگکوک : واوووو کی اینا رو گرفتی؟!
الفا: طول کشید اما ارزشش رو داشت !
جونگکوک : نمیدونستم اینقدر عاشقی!
الفا : عشق من با اندازه نمیشه گفتش !
امگا خنده ای کرد و با الفا به سمت اتاق دوم رفتن
امگا: خوشم اومد اینجا واقعاااا شیرینه
الفا: اینم اتاق شیرینی و اب نبات ها و.. که دوست داری ! یعنی داشتی،این درسته
امگا: هنوزم دارم (خنده) فقط جلوی تو رعایت میکنم که حمله نکنم بهشون واییییی اب نبات توت فرنگی و ..تاریخشون .؟!
الفا: نگران نباش تازه هستن ، نگه داشته بودم وقتی میای  اتاق رو پرش کنم
امگا خنده ای کرد و گفت : باحالی
واقعا کنار الفا حس خیلی خوبی داشت ، خیلی راحت میتونست خنده بیاره رو لباش چطور اینقدر یه نفر میتونه باحال باشه اخه !
الفا :اینم اتاق سوم !
امگا: چطور اینقدر در موردم میدونی اخه !
اتاق پر بود با بازی های کامپیوتری و گیم و...
الفا چشمکی زد و با انگشتش ضربه ای به بینی امگا زد و گفت : بماند!
الفا: اینم اتاق چهارم ، اتاق عروسک ها و.. بچگیت
امگا: چی ؟! او مای گاد این همه عروسک ؟!
(چه خر شانس بوده این لونا !)-->تو فکرش میگع!
الفا سمت یه عروسک روسی رفت که موهای سیاهی داشت و شنل و لباس سفیدی داشت عروسک خرگوشی دست عروسک بود
الفا: اینو اون موقع برای تو گرفته بودم اما ..
امگا عروسک رو تو دستش گرفت و گفت : تو خیلی خوبی (منصرف شدم تا اخر عمرم اینجا میمونم ! خاک تو مخت لونا !)
این اتاق دیگه اتاق چیه میونگ ! نگو که اینجا هم لباس های بچگیمو نگه داشتی !
الفا: هه نه اون اون یکی اتاقه این اتاق نقاشیهاته از اول تا اخرش رو جمع کردم !
_واوووو تو واقعا بی نظیری !
امگا نگاهی به اتاق کرد و سمت تابلو ها رفت و یکی یکی نگاهشون کرد
امگا: اینا رو چجوری نگه داشتی چجوری..
الفا: هر سری یکیش رو از دفترت میکندم و....
امگاقطره ی اشکی از چشش اومد و دستهاش رو رو تابلو ها کشید .
الفا: ناراحت شدی؟! من متاسفم من ...
امگا: تا حالا همچین کسی رو ندیده بودم کسی که اینقدر به یه نفر اهمیت بده
امگا: الفا من نمیتونم هق ..نمیتونم هق بهت دروغ بگم من ..من جئون جونگکوک نیستم هق من نمیتونم با احساسات هق بازی کنم ..
___ ___ ___ ___ __ ___ __ __ __ __ __ __ __ __
هاییی گایز امیدوارم حالتون خوب باشه ، من گفته بودم اپ نمیکنم و متوقف میشه ولی نخواستم ناراحتتون کنم و دوست نداشتم رمانم نصفه بمونه ، پس اپ کردم ، امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشین و ووت و کامنت بدید و یه نکته اون قسمت ها همشون ماله این پارت نبودن نوشته بودم که برای پارت های اینده ! اینم گفتم که اگه سوالی چیزی در موردش داشتید حل بشه .

یعنی چه اتفاقی میوفته ؟! تهیونگ یا میونگ جون ؟
میونگ جون چیکار میکنه ؟! همه در پارت بعددددد

و خب اگه ووتا به بالای 1.3k برسه فردا پنج تا پارت اپ میکنم .
ممنون میشم ووت و کامنت بدید .

خب میخواستم دوتا رمان بهتون معرفی کنم که واقعا خیلی خوبن من خودم که دوسشون دارم  امیدوارم که ازشون حمایت کنید .

خب میخواستم دوتا رمان بهتون معرفی کنم که واقعا خیلی خوبن من خودم که دوسشون دارم  امیدوارم که ازشون حمایت کنید

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

خب حرف دیگه ای ندارم ممنون که حمایت میکنید شبتون بخیر  بای

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

خب حرف دیگه ای ندارم ممنون که حمایت میکنید
شبتون بخیر  بای

Bağışla_vkook / ببخش _ ویکوک Où les histoires vivent. Découvrez maintenant