گایای من
گایای آگاپه!
روزگار چون گردش روز و شب، گذراست و بر تو بشارت که ملال نمی ماند. پس نگاهت خیس از اشک شوق.شوپنهاور میگوید "آزادی یک صفت سلبی است! یعنی در صورتی به دست می آید که چیزی سلب شود. به عبارت دیگر، چیزی که هست، نباشد!" می اندیشیدم که آیا ما هم همان صفت سلبی برای جهانیم؟
اندکی اضطراب بر جانم سایه افکنده و توان درست اندیشیدن را از من گرفته. امروز هم پای ویلسون، ساعت ها درباره ی فلاسفه ی جهان سخن گفتیم. بی هیچ نتیجه یا سوی خاصی. از نیچه و شفقتش به حیوانات و دیدگاه خصمانه ی آرتور به انسانیت، تا جملات اروتیک ناباکوف و بودا و اشو. یادم آمد یکبار قرار بود مرا به شغلی نسبت دهی و فیلسوف را برگزیدی! یادت هست؟ بارها مایل بودم بپرسم چرا، اما کلمات فرار میکردند.
اما حالا بیا با نگاهی غیرفلسفی به جهان بنگریم و آن سوال رقت برانگیز همیشگی را بپرسیم که "آزادی کجاست؟" چه چیزی در جهان نیاز به سلب شدن دارد تا به آنچه که باید، برسیم؟
لباس هایم به تازگی بوی سیگار گرفته اند و از آن ادکلن های همیشگی با نت چوب و صندل، خبری نیست. موهایم آشفته اند و گره کراواتم شل. معمولا تا پاسی از شب بیدار میمانم تا بلکه شروعی برای نوشتن مقاله ی جدیدم پیدا کنم و مدام به در بسته میخورم.
تشنه ام گایا! تشنه ام به آرامش، در ملال و سیاهی غوطه ورم و کلمات هجوم بی رحمانه شان را متوقف نمیکنند.
تشنه ام به بوی نعنا های آبنبات های سبز کوچکت، به گل های رنگی توی سنترال پارک، به لبخند سرخ لب های چروکیده ی مری! تشنه ام به عطر موهای سیاه کوتاه معشوق قدیمیم! اما... با این حال بیزارم از تمامشان که زیر اسم انسان، در این جهانند.چه بسا از بازنگری کوشش های بیهوده ای که بیش از دو هزار سال انجام گرفته، تا بلکه بنیان های مطمئنی برای اخلاق پیدا کنند، به این نتیجه برسیم که ابدا هیچ اخلاق طبیعی فارق از برنهادگی انسانی وجود ندارد، بلکه این دست ساخته ی جعلی تدریجی، ابزاری است برساخته برای بهتر به بند کشاندن نوع انسان خودخواه و افسارگسیخته.
و چه بسا انسان، همان صفت سلبی آزادی باشد که با پافشاری، میل به ماندن دارد.
این بار کمی تاریکم، پس سخن کوتاه میکنم.
روزگارانت خوش باد.
—دوست تو، آگاپه
YOU ARE READING
Yellow Lights: Rotterdam
Kurzgeschichten🔅Name : Yellow Lights: Rotterdam 🔅 Writer : Rednight 🔅 Genre : Letters 🔅 Couple : - 🔅 Character : Agape, Gaia در لابه لای نور های زرد و طلایی، بین عطر شیرین رزهای هلندی، تنها دو شهروند بیدار بودند که در میان انبوهی از کاغذها برای هم، نامه م...