آگاپهی عزیزم
هرچند که در دنیای کاغذ و قلم و جوهر، معبودی بالاتر از حروف و کلمات و گاه تا حدی نقوش و اشکال برای پرستیدن وجود ندارد، اما رنگ رخساره و آهی که به یکباره از سینه برون آوردهام گواهِ دلنگرانی ها و خاطر مشوشی خواهد بود که پس از خواندن نامهی شما در من ابرازِ وجود کرد.
به تازگی هیئت مشورتی کارآگاه میشلز، بعد از به عمل آوردن تحقیقات لازم و جلسات بلند مدت مبنا را بر برائت بنده گذاشت. به تبع آن خانم مری نامه ای از جهت عذرخواهی و برای رفع سوءتفاهم های احتمالی که خود آن را "کدورت" تلقی میکرد به نشانی منزلم فرستاد. نامه لحنی آمرانه داشت و آشکارا فواصلی بین رئیس و مرئوس قائل میشد که نه چنگی به دل میزد و نه عذری به جان میطلبید، با این همه از جهت تسلی خاطرِ من مرخصی سه روزه ای ترتیب داده شده تا بطور ویژه ای به امورات زندگی خود بپردازم و چه تحفه ای ارزنده تر از این؟
گریختن از این پارادوکس عجیب، از زنانی که زیر چتر انجمنِ "حمایت از زنان" هفته ها با سهل انگاری از به حضور پذیرفتن همنوعی امتناع میکنند و ظرفِ اعتبار و آبروی چندین و چند سالهی خویش را به آغوش میفشارند تا مبادا با بدنامی زنی که صرفا در مظانِ "اتهام" قرار گرفته، تَرَکی بردارد.
گمان میکنم این ویرانه حالی که رنج آن را در سینه محبوس کرده و لحظه ای برای جلوگیری از بروز و ظهور آن فروگذاری نکرده ام، داستان را برای خانم مری وارونه کرده است. شاید به همین علت قضیه را منتج به این کرده که با رهاندن زنی مفلوک از خطر اخراج، چه لطفی به جامعهی زنان میکند و چه تاجی بر سر او میگذارد غافل از اینکه نمیداند، من به کار احتیاج ندارم بلکه کار به من احتیاج دارد!
اینکه چرا همین جمله را با خطی پروضوح و حروفی درشت و بهم پیوسته، به روی تکه کاغذی ننوشتم و تحویل پستچی ندادم تا به دامان پرمهر وی برسد صرفا یک دلیل داشت، کودکان.
قریب به یک سال است که انتظار چنین لحظه ای را میکشم. از همان ابتدای حیات استخدامی نامه نگاری های متعددی را با یک نوانخانهی محلی آغاز کردیم و علی رغم مخالفت ها و سنگ اندازی های بسیاری که صورت گرفت، نهایتاً با استدلال ها و دلایلی محکم، که ذیل بیست و شش بند عنوان کردم مسئول مربوطه با انعقاد یک قرارداد بلند مدت با انجمن موافقت کرد و بدینترتیب دوازده کودک را با حمایت مالی هردو نهاد، راهی مدرسهای کردیم که تا بهترینِ مدارس منطقهی خویش فاصلهی کثیری نداشت.
وکیل انجمن بودن این سعادت را نصیب بنده کرد که در حین انجام وظیفه و سرکشی های مکرر خود به نوانخانه، باب آشنایی را با آنها باز کنم.
برای این کودکان مهم نبود که از کجا آمدهام و برای چه اینجا هستم.
YOU ARE READING
Yellow Lights: Rotterdam
Short Story🔅Name : Yellow Lights: Rotterdam 🔅 Writer : Rednight 🔅 Genre : Letters 🔅 Couple : - 🔅 Character : Agape, Gaia در لابه لای نور های زرد و طلایی، بین عطر شیرین رزهای هلندی، تنها دو شهروند بیدار بودند که در میان انبوهی از کاغذها برای هم، نامه م...