آگاپهی عزیز
هرچند که زمان، اسبی وحشی و رام نشدنیست که دشتِ خشکِ عمرِ آدمی را به تاخت طی میکند و به هیچکس فرصتِ آسوده و به دور از سختی های روزگاران زیستن نمیدهد؛ اما همچنان نتوانسته افکار و خاطراتم را به دوش کشد و به دست فراموشی بسپارد.
اگر شهردار روتردام مسابقهای ترتیب دهد تا "بهترین دروغگوی روتردام" را از بین صد ها نفر گلچین کند، قطعا دروغی به بزرگی دروغِ "هیچ دلم برای آگاپه گرانت تنگ نشده است." میگویم و جایزهی حاصله از پیروزیام را با شما سهیم خواهم شد.
کودک شده ام انگار! دلم میخواهد تمام آن لجاجت و جسارتِ کودکانهای که به لطفِ مادر اخلاق مدارم مهار شده بود را در این کاغذ پاره رها کنم، بگذارم برای خودش جولان داده و تکانی به این افکار زنگ زده دهد و پا به فرار بگذارد.
برای شما با آن دستخط کودکانه یادداشت کند که نه دلتنگ شماست و نه پوزشی را میپذیرد، قهرش قهرِ تا قیامت است و از یک تا دهی که جدیداً آموزگارش به او آموخته تنها یک تا دوستت میدارد و هرچقدر هم از جیب کتت شکلات و آبنبات به او پیشکش کنی، یک گِره هم از آن اخمِ سهمگین نخواهی گشود و...بگذریم!
دروغ گفتن در دنیای بزرگترها بدون عواقب میماند، این کودک بینوا اما از ترسِ کابوسِ دراز شدن دماغش و ناراحت شدن فرشتهی مهربان، چشمِ خوابآلوده را تا صبح گشوده نگه میدارد.
یک چیز را میدانی نورِ من؟ وقتی که رنج بند بندِ شیرازهی وجودِ انسان را از هم میگسلد، کارش را به حاشا میکشاند. از حقایق اعراض میکند و نسبت به موهومات خود اقبال نشان میدهد، به هر میزان که از درون ناپخته تر و نابالغ تر باشد این دورهی پرتلاطم، طولانیتر میشود.
همین که جانِ خسته اش به تازیانه های رقتآورِ زمانه عادت کرد؛ رنج خود را در آغوش میگیرد. انگار که فرزندی ناخلف، بدکردار و تلخ زبان را به آغوش مادرانه راه داده باشد. انسان های خوشبین این عمل را با کلمهی "امیدواری" برای خود معنا میکنند اما من میگویم "رهایی"، رهایی و فرو بردن هرآنچه جانمان را میگداخت در باتلاقِ وجود.
سخنان کودکانهی گایا هم خارج از این فلسفهها نیست!کارد به استخوان رسیده جانِ دلم. قبول، مهرت را به شیوه های اسرارآمیز و استادانه به کنج دلِ کودک سفیه درونش انداختی؛ به پوست و استخوانش هم جانِ سخن گفتن میدهی؟
از اینکه لطفت را، دایم یا موقت، حضورت را، گاه یا بیگاه و وجودت را، دور یا نزدیک، تماماً بی قید و شرط، میپرستند خشنود میشوی؟ چیزی از اینکه دور از منی اما ریشه در تنم دوانده ای برای فاصله ها وا گو میکنی یا اینهم از اسرار فاش نشدنیِ میان من و توست؟
YOU ARE READING
Yellow Lights: Rotterdam
Short Story🔅Name : Yellow Lights: Rotterdam 🔅 Writer : Rednight 🔅 Genre : Letters 🔅 Couple : - 🔅 Character : Agape, Gaia در لابه لای نور های زرد و طلایی، بین عطر شیرین رزهای هلندی، تنها دو شهروند بیدار بودند که در میان انبوهی از کاغذها برای هم، نامه م...