گایا، دوست من!
از احوال پرسی های بی نتیجه میگذرم چرا که میدانم این روزها بهتر از همیشه ای.
از مارسی شنیده ام که سخت سرگرم پرونده های حقوقی جدیدی شده ای و یادم آمد در آخرین نامه ات درباره اش برایم نوشته بودی.امروز که برای صرف صبحانه، خانه را به مقصد کافه ترک کردم، مدام می اندیشیدم به آخرین پرسش ات که "هدف آگاپه برای زندگیش در روتردام چیست؟" و مغزم با هزاران سوال بی پاسخ، زیر نور تیز آفتاب بهاری آپریل، گندید.
صبحانه ام هم مثل تمام روزهای دیگر صرف شد و وقتی امانوئل، کافه چی جوان با آن سیبیل های پرپشت و لبخند بزرگ، قهوه ام را آورد، سگ کوچک قهوه ای میز کناری، کمی بدخلقی کرد و غرید. آنگاه با صدای آرامی حیوان بدخلق شده را انسان خطاب کردم و امانوئل خندید. مزاح کرد و گفت کم کم دارم شبیه به شوپنهاور می شوم و ترسید که مبادا در انزوا، زندگی ام را پایان دهم. و باز هم اندیشیدم مگر همین حالا هم در انزوای مطلق نیستم؟
تمام روز را در دفتر کارم سپری کردم و سپس طبق عادت به سنترال پارک رفتم، نزدیک ترین نیمکت به فواره را انتخاب کردم و حین تماشای غروب، سیگار کشیدم و فکر کردم چطور همه فکر میکنند این انسان اتو کشیده، شخص موفق و فعالی برای روتردام خواهد بود. درحالی که نمیدانستند چقدر یکنواخت روزگاران سپری میکنم. چطور کسی در زندگی فردی اش نمی تواند موفق باشد اما در اجتماع آدم ها، چرا!
لابد می اندیشی چه حیات ملالت باری، نه؟حین گذشتن از پارک، باغچه های تازه کاشته شده را دیدم که گل هایش شاداب تر و رنگی تر از همیشه می نمود و به یاد گل های دامنت افتادم در آخرین عکسی که برایم فرستادی.
همانقدر زیبا و همانقدر باشکوه.این بار برایت چند عکس و یک صفحه ی گرامافون از بیلی هالیدی، ضمیمه نامه میکنم.
روزگارانت خوش
—دوست تو, آگاپه
YOU ARE READING
Yellow Lights: Rotterdam
Storie brevi🔅Name : Yellow Lights: Rotterdam 🔅 Writer : Rednight 🔅 Genre : Letters 🔅 Couple : - 🔅 Character : Agape, Gaia در لابه لای نور های زرد و طلایی، بین عطر شیرین رزهای هلندی، تنها دو شهروند بیدار بودند که در میان انبوهی از کاغذها برای هم، نامه م...