09. From Agape to Gaia

31 7 11
                                    

گایای عزیزم روزگارت خوش.
از همین ابتدا بگویم بسیار سپاسگزارم از بابت آبنبات های جدیدی که دانه دانه جدایشان کردی و در پاکت جداگانه ریختی.

دو نامه ی آخر را نتوانستم به موقع پاسخ بدهم و دل نگرانت بودم. از درخت ها و بچه های کوچک محله برایم نوشتی و چقدر لذت بردم که ذهن زیبایت درگیر خرافه ها نیست و بار دیگر به وجودت افتخار کردم.

برایم از الکساندر ارول درست ننوشتی، از اینکه چه حسی داری مردی چنان تورا بخواهد؟ و اینکه آیا مستقیما با خودت صحبت کرده یا من در میان صحبت هایم آنچه که نباید را گفته ام؟

چقدر جالب که به واژه ی "سکوت ذهن" واکنش نشان دادی. خنده ام گرفت! کلماتی را که در میان مستی و بارش افکار، ناخوداگاه به زبان میرانم، اینچنین به خاطر نگاه میداری؟ همان شب هایی که دارم کتابم را مینویسم و کلمات فرار میکنند و آنقدر مینوشم تا همه چیز را فراموش کنم، شروع به داستان سرایی میکنم و تو از کلماتش لذت میبری؟

آه گایای من... دلنشینم... بگذار که بگویم بودنت با من یکی شده! تو جدا از آگاپه ات نیستی، تو بخشی از منی، تو خود منی! اما روحی مهربان تر، روشن تر و دوست داشتنی تر.

گایای من... گایای آگاپه!
این روزها گذران زندگیم عجیب شده. میل کمی به هرگونه طعام دارم! از بوی گوشت ها به هرشکلی متنفرم و فورا تهوع امانم را میبرد. زندگیم با چند تکه ی کوچک میوه، آب و آبنبات های تو ادامه دار شده و سرپا می ایستم.

امانوئل میگوید لابد عطوفتی نسبت به حیوانات در من پدیدار گشته و باید رژیم گیاهخواری را امتحان کنم وگرنه اینطور دوام نمی آورم.
در سکوت، پشت آن میز های رنگ و رو رفته ی چوبی، سرم را پایین انداختم و بی صدا خندیدم.

عطوفت؟ در من؟ نسبت به هر موجودی؟ خنده دار بود!
من در دوران حیاتم حتی نسبت به وجودیت خودم هم رأفتی نداشته ام! چطور میتوانستم نسبت به موجودات دیگر رئوف باشم؟
در سکوت، پول قهوه را حساب کردم و بیرون زدم!

اما بعد از آن، کمبود چیز جدیدی در خودم حس میکردم! چیزی که امانوئل "مهربانی" میخواندش.
شوپنهاور میگوید آدم ها مثل مومند، برای نرم شدنشان تنها کمی گرما لازم است. میفهمی؟ انسان هارا مثل موم میتوان نرم کرد و من تا کنون با اصل آرتور پیش رفته ام! پس اصل اساسی انسانیت چه؟ آن چیز که امانوئل مهربانی میخواندش چه؟

نیاز است درباره اش بیشتر بیاندیشم... تنها چیزی که میدانم این است که علاقه ی آگاپه به گایا، هرگز شبیه به گرما برای موم نبوده! اما مهربانی هم نیست... حالا حتی باید بپرسم تو کیستی گایا؟ تو برای من کیستی؟
امان از این دست های خسته... سخن کوتاه میکنم... به آغوش میفشارمت بانوی من.

روزگارانت خوش
— دوست تو، آگاپه

Yellow Lights: Rotterdam Where stories live. Discover now