شب سال نو بود، و بچه ها تصمیم گرفته بودن امسال برخلاف سال های قبل که توی پارتی های مدرسه مست و سکس میکردن ، یه شب خوب و آروم باهم داشته باشن، دور هم جمع بشن و خوش بگذرونند.
لیام همشون رو به خونه اش دعوت کرد، چون پدر و مادرش خارج از شهر بودن و خونشون خالی بود.
"بوبر؟ هری اینجاست!"
جی از طبقه پایین لویی رو صدا زد و باعث شد هری به اسمش بخنده. لویی سریع از پله ها پایین اومد. هری پایین منتظرش مونده بود و وقتی لویی به سه پله آخر رسید، هری کمرش رو گرفت و بهش کمک کرد پایین بپره. هری لبخند زد و لب هاشو بوسید. لویی هم لبخندی زد و دستش رو گرفت
"مامان، ما میریم!"
جی از آشپزخونه گفت "باشه خوش بگذره! هری مراقبش باش!"
"حتما!"
دوقلوها از اتاقشون به سمتشون دویدن و به پاهای هری چسبیدن، هر کدوم روی یک پا آویزون شده بودن.
"دخترا لطفا، ما باید بریم."
لویی آهی کشید و لبخندی عذرخواهی برای هری فرستاد. دخترا پاهای هری رو ول کردن و غرغر کردن. هری خم شد و بوسه ای روی گونه هاشون زد و درخواست یه بوس متقابل ازشون کرد. دخترا به گونه هاش بوسه زدن و به اتاقشون برگشتن و هری رو به خنده انداختن.
" تموم شد؟"
لویی دستاش رو روی سینه اش جمع کرد و ابروش رو بالا انداخت.
هری با لبخند به چشماش خیره شد"حسودی، ها؟"
"من حسود نیستم، اونها خواهرای منن و تو برای اونها خیلی پیری."
"من پیرم ؟"
هری پرسید و در رو برای لویی باز کرد.
"آره، مثل پدربزرگا." لویی خندید و از پله ها پایین رفت. هری پشت سرش راه افتاد و برش گردوند و لویی رو بلند کرد و روی شونه اش انداخت.
"هری!!منو بزاار زمین!"
لویی به کمرش زد و پاهاش رو تو هوا تکون میداد.
"پدربزرگ قوی ام، ها؟"
هری نیشخندی زد و دایره وار چرخید.
"هری!" لویی خندید و کمرش رو بغل کرد. هری پایین آوردتش که لویی به آرومی به سینه اش زد
"میدونی که دردم نمیاد"
هری لبخندی زد که لویی چشم هاش رو چرخوند.
YOU ARE READING
~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]
Fanfictionخلاصه داستان : هری عاشق لویی عه ، لویی هم عاشق هریه. هری خالکوبی و بوکس رو دوست داره ، لویی درست کردن تاج گل و بغل کردن رو. هری از گذشته لویی مطلعه و حاضره هرچی که لویی نیاز داره بهش بده. بوسیدنش، نوازش کردنش، بغل کردن، قلقلک دادن...و مهمتر از همه...