ch. 9

215 43 2
                                    

شب سال نو بود، و بچه ها تصمیم گرفته بودن امسال برخلاف سال های قبل که توی پارتی های مدرسه مست و سکس میکردن ، یه شب خوب و آروم باهم داشته باشن، دور هم جمع بشن و خوش بگذرونند.

لیام همشون رو به خونه اش دعوت کرد، چون پدر و مادرش خارج از شهر بودن و خونشون خالی بود.

"بوبر؟ هری اینجاست!" 

جی از طبقه پایین لویی رو صدا زد و باعث شد هری به اسمش بخنده. لویی سریع از پله ها پایین اومد. هری پایین منتظرش مونده بود و وقتی لویی به سه پله آخر رسید، هری کمرش رو گرفت و بهش کمک کرد پایین بپره. هری لبخند زد و لب هاشو بوسید. لویی هم لبخندی زد و دستش رو گرفت

"مامان، ما میریم!"

جی از آشپزخونه گفت "باشه خوش بگذره! هری مراقبش باش!" 

"حتما!" 

دوقلوها از اتاقشون به سمتشون دویدن و به پاهای هری چسبیدن، هر کدوم روی یک پا آویزون شده بودن.

"دخترا لطفا، ما باید بریم." 

لویی آهی کشید و لبخندی عذرخواهی برای هری فرستاد. دخترا پاهای هری رو ول کردن و غرغر کردن. هری خم شد و بوسه ای روی گونه هاشون زد و درخواست یه بوس متقابل ازشون کرد. دخترا به گونه هاش بوسه زدن و به اتاقشون برگشتن و هری رو به خنده انداختن. 

" تموم شد؟" 

لویی دستاش رو روی سینه اش جمع کرد و ابروش رو بالا انداخت. 

هری با لبخند به چشماش خیره شد"حسودی، ها؟"   

"من حسود نیستم، اونها خواهرای منن و تو برای اونها خیلی پیری." 

"من پیرم ؟" 

هری پرسید و در رو برای لویی باز کرد. 

"آره، مثل پدربزرگا."  لویی خندید و از پله ها پایین رفت. هری پشت سرش راه افتاد و برش گردوند و لویی رو بلند کرد و روی شونه اش انداخت. 

"هری!!منو بزاار زمین!" 

لویی به کمرش زد و پاهاش رو تو هوا تکون میداد. 

"پدربزرگ قوی ام، ها؟" 

هری نیشخندی زد و دایره وار چرخید. 

"هری!"  لویی خندید و کمرش رو بغل کرد. هری پایین آوردتش که لویی به آرومی به سینه اش زد

"میدونی که دردم نمیاد"

هری لبخندی زد که لویی چشم هاش رو چرخوند.

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Where stories live. Discover now