ch. 19

58 12 0
                                    

تعطیلات بهاری رسیده بود و هر شیش نفر تصمیم گرفتن با هم به یه تعطیلات کوچیک برن. لویی برای چهار روز آینده چمدون آماده کرده بود. روی چمدونش نشسته بود و سعی میکرد زیپش رو ببنده چون زیپ گیر کرده بود و حرکت نمیکرد.

"بسته شو دیگه."

" کمک نمیخوای؟"

صدایی از سمت در اومد. لویی سرش رو بلند کرد و هری دید که با لبخند نگاهش میکنه‌.

"زیپش بسته نمیشه"

"بذار کمکت کنم."

لویی از روی چمدونش بلند شد و به هری اجازه داد ظرف چند ثانیه زیپش رو ببنده.

"ایکاش زودتر میومدی." 

هری لبخندی زد "حالا منو ببوس."

لویی صورت هری به خودش نزدیکتر کرد و لب هاشون روی هم گذاشت "سلام."

"سلام." 

هری دستش دور کمرش حلقه کرد و گفت "بقیه بچه‌ها طبقه پایین منتظرمونن بیا بریم."

دسته چمدون لویی رو گرفت و به طبقه پایین برد. لویی به بچه ها سلام کرد و وینتر بهشون گفت که تو ماشین منتظرشون میمونن.

"بیا بوبر" 

جی لویی رو توی بغلش برد و بوسه ای روی موهای نرم لویی زد "مواظب خودت باش باشه؟ کار احمقانه ای نکن. هر روز صبح و عصر بهم پیام بده. دلم برات تنگ میشه."

لویی سرش رو تکون داد و بوسه ای کوچیک روی گونه مادرش زد " مامان منم دلم برات تنگ میشه."

جی از لویی جدا شد و به هری نگاه کرد "خوش بگذره. هری خوب مراقبش باش." 

"حتماً میتونی بهم اعتماد کنی"

"خوبه. حالا برید بچه ها منتظرتونن"

جی دستش روی کمر دو پسر گذاشت و به بیرون خونه هلشون داد. لویی به آرومی خندید و برای بار آخر خداحافظی کرد. هری چمدون لویی به همراه چمدون خودش، صندلی عقب ماشینش گذاشت. در مسافر برای لویی باز کرد تا سوار بشه. لویی که ازین کار هری حس خوبی تمام بدنش فرا گرفته بود، بوسه ای روی گونه اش زد "ممنون."

هری در رو بست و به سمت راننده رفت و داخل شد.

"میدونی کجا باید بریم؟" 

وقتی هری ماشین روشن کرد، لویی پرسید. 

"نه، برای همینه که پشت ماشین لیام حرکت میکنیم."

"باشه."

لویی گفت و ظبط روشن کرد، روی رادیو بود. کانال های رادیو رد کرد و با شنیدن یک آهنگ آشنا متوقف شد.

"من این آهنگ رو دوست دارم!"

لویی لبخند بزرگی زد و شروع کرد به خوندنش.

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Where stories live. Discover now