ch. 12

174 32 1
                                    

صبح یکشنبه بود، روز بعد از کنسرت اد شیرن. 
لویی و هری هنوز خواب بودن، بارون ملایمی به پنجره می کوبید.آروم آروم بارون شدیدتر شد و صدای رعد و برق بلند شد.
لویی تکونی خورد، کمی توی بغل هری حرکت کرد. صدای رعد دیگه ای اومد و لویی با چشمایی کاملا باز از جاش پرید. گیج شد و همینطور که قلبش تو سینه اش میکوبید دوباره دراز کشید. دوباره با یه صدای دیگه، پتو رو محکم تر گرفت و خودش ر‌و جمع کرد و خودشو برای صدای غیرقابل تحمل بعدی آماده کرد. با رعد و برقی بعدی اتاق به لرزه افتاد و لویی چشماش رو بست و از ترس داخل بالشتش داد زد و سعی کرد نفس هاش رو آروم کنه . 

"لو؟"

صدای خواب آلود هری رو از کنار گوشش شنید و احساس کرد که از کنارش بلند شده، چند ثانیه بعد پتو از صورتش جدا شد و هری بهش لبخند زد.

"صبح بخیر لاو"

لویی میخواست جواب بده که رعد و برق بعدی باعث شد تمام اتاق برای لحظه ای روشن بشه . لویی دوباره پتو روی صورتش کشید و هری با نگاهی عجیب بهش نگاه کرد تا اینکه رعد و برقی بلند دیگه زده شد و لویی دوباره از ترس فریاد زد . 

" لو بیا اینجا لاو."

هری پتو رو ازش جدا کرد، روی بدنش حرکت کرد و وزن بدنش روی آرنج هاش تکیه داد تا مبادا پسر کوچیکش زیرش له بشه.  بوسه ای ملایم روی پیشونیش گذاشت و بوسه هاش رو تا گونه اش پایین آورد. لویی چشماش رو بست و قلب تپنده اش رو آروم کرد و وقتی بوسه های هری به سمت گردنش حرکت کرد ، خندید. گردنش رو با کف دستش پوشوند که هری نیشخندی زد و انگشتش رو تو یقه پیراهنش برد و اون رو پایین کشید تا شونه اش رو ببینه. لویی یکی از پیراهن های سایز بزرگ هری رو پوشیده بود که براش خیلی بزرگ بود و پایین کشیدن یقیه لباس برای هری آسون بود .  بوسه ای ملایم روی شونه اش گذاشت تا عکس العملش رو ببینه، لویی به کنار چرخید و کمی خندید و با صدای رعد دیگه ای نفسشو حبس کرد. هری بلند شد و لب هاش رو بوسید

" من اینجام، من اینجام"

زمزمه کرد و دستای لویی رو گرفت تا دور گردنش بپیچه. لویی سرش رو تکون داد و سریع و نرم گونه اش رو بوسید و بهش اشاره کرد که به کارش ادامه بده. هری لبخندی زد و به روی شونه اش برگشت و به آرومی بوسیدتش و وقتی بینی سرد هری پوستش رو قلقلک داد، خندید. هری مدام شونه اش رو می بوسید و حواسش رو از دستاش پرت می کرد که زیر پیراهنش میخزید و باعث شده بود پارچه لباسش کمی بالا بیاد و شکمش معلوم شه . لویی دیوانه وار سرخ شد و پیراهنش رو پایین کشید و دست های هری رو از روی پوستش برداشت. 

"چی شده؟"

هری گیج به نظر می رسید و لویی بیشتر سرخ شده بود.

"من اونجا رو دوست ندارم." 

هری اخم کرد و چونه لویی رو بین انگشتاش گرفت و سرش رو به سمت خودش برگردوند . اول چیزی نگفت فقط لب هاش رو آهسته بوسید، بوسه ای طولانی بدون دخالت زبونشون. 

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin