ch. 37

39 4 0
                                    

بعد از دو ساعت و نیم رانندگی، جی، دن و لویی به بیمارستانی رسیدند که لویی قرار بود توش اقامت داشته باشه. دن ماشین رو پارک کرد و همه پیاده شدند، جی دست لویی رو محکم توی دستش گرفت در حالی که دن چمدون بیرون آورد. لویی تمام مدت به پایین نگاه میکرد و با کسی تماس چشمی نداشت.
مکان ساکتی بود، بچه‌ها و نوجوون ها بیرون روی نیمکت‌ها، چمن‌ها و زیر درخت‌ها توی سکوت کامل، به تنهایی نشسته بودند.
هر سه نفر به سمت پذیرش رفتند. جی لبخندی به مسئول پذیرش زد: "سلام جی تاملینسون هستم. من برای پسرم لویی تاملینسون، اینجام."
مسئول پذیرش جواب داد: " شما اینجایید تا ثبت نام کنید؟ یا قبلاً ثبت نام شدید؟"
"من قبلاً ثبت نام کردم، به من گفته شد که با زنی به اسم جین توی قسمت پذیرش صحبت کنم."  جی گفت.
"جین منم!"
جی سرش رو به طرف زن چرخوند که لبخند بزرگی زد.
"من جین هستم، ما تلفنی صحبت کردیم."
جی لبخند زد و دست دادند. " سلام، من جی هستم.
"فکر میکنم تو لویی باشی"
جین با لبخند به لویی نگاه کرد، لویی همچنان به زمین نگاه میکرد.

"آره پسرم لویی. لویی، ایشون جینه، سلام کن عزیزم."

جی دستش رو روی بازوهای لویی کشید اما لویی چیزی نگفت و حرکتی نکرد. جی آهی کشید "خیلی کم صحبت میکنه."
دن دستش روی کمر جی گذاشت چون میدونست که صحبت کردن در مورد لویی احساساتیش میکنه.
جین با درک سرش رو تکون داد: "اشکالی نداره، قول میدیم تمام تلاشمونو بکنیم. حالا بیا بریم اتاق لویی رو بهت نشون بدیم، چمدونشو میذاریم اونجا و بعد اطراف رو بهتون نشون میدم."
به طبقه دوم رسیدند و به راهروی سمت راست پیچیدند.
"اتاق 148 برای لوییه"
جین گفت و در رو باز کرد، همه وارد شدند. اتاق معمولی بود، نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچیک. یک تخت زیر پنجره، یک چراغ، یک کشو برای لباس، یک میز کوچیک با یک صندلی و یک حمام داشت.
جین لبخندی بهشون زد "شما میتونید اتاق رو هر طور که میخواید تزئین کنید، اگه پوسترهای داری میتونی بچسبونی یا گل ها و ستاره و هرچیزی که میخوای."
لویی به اطراف نگاه کرد، خیلی بد نبود. دن چمدون لویی رو کنار کمد گذاشت که جین دوباره صحبت کرد "بیاید این اطراف بهتون نشون بدم."
بعد از گشت و گذار کوچیک اطراف بیمارستان و نشون دادن اتاق غذاخوری، کتابخونه، اتاق های جلسات درمانی، اتاق پرستار و موارد دیگه، جین به لویی اجازه ورود به اتاقش رو داد تا بتونه خصوصی با جی و دن صحبت کنه.
"بسیار خب، می‌خواستم در مورد داروهایی که قراره به لویی داده بشه خصوصی باهاتون صحبت کنم."
جین شروع کرد و دن می تونست بی حوصلگی جی رو حس کنه، بنابراین دست جی رو توی دستش گرفت.
"لویی قراره با داروها تحت نظر باشه، همه ما باید مطمئن بشیم که اون اینها رو مصرف می کنه و دور نمیندازه، که گاهی اوقات اتفاق می افته. داروهایی برای افسردگی و اضطراب بهش میدیدم به همراه ویتامین چون الان نمیتونه زیاد غذا بخوره. و ما دوست داریم داستانش رو بدونیم تا بهش بیشتر کمک کنیم تا بهتر بشه"
جی نفس عمیقی کشید و داستان رو برای جین تعریف کرد..اینکه رابطه لویی و هری چقدر عالی بود، در مورد تصادف ماشین، از دست دادن حافظه و همه چیزهایی که اتفاق افتاده بود.
جین سرش رو تکون داد: "ما قول میدیم تمام تلاش خودمون رو بکنیم تا لویی رو به حالت قبلی خودش برگردونیم، اما مطمئناً چنین چیزهایی زمان میبره."
جی آهی کشید: "خیلی میترسم اینجا بذارمش."
"نگران نباشید. ما سه روز در هفته داریم، دوشنبه، چهارشنبه و جمعه که میتونید هر زمان که بخواید توی این روزها بیاید و ببینیدش و ما شما رو در جریان خواهیم گذاشت، فقط هر زمان که میتونید تماس بگیرید تا در جریان اوضاعش باشید. "
جی سرش رو تکون داد و روبه دن گفت"من به لویی کمک میکنم تا چمدونش رو باز کنه بعد میتونیم بریم."
بعد از اینکه همه چیز رو از چمدون بیرون آورد و داخل کمد گذاشت، جی به سمت لویی برگشت که همچنان روی تخت نشسته بود.
"لویی، من و دن میخوایم بریم خونه، باشه؟"
جی به آرومی گفت و صورتش رو نوازش کرد.
چشمای لویی به سمت بالا اومد تا به صورت جی رسید "میخوای منو مثل هری ترک کنی؟"
بغضش شکست و اشک چشماش رو پر کرد.
جی سریع سرش رو تکون داد و گفت: "نه عزیزم."
پیشونیش رو بوسید و کنارش نشست "اینجا بهت کمک میکنند بهتر بشی باشه؟"
"تو من رو ترک میکنی."
لویی دوباره زمزمه کرد و اشک از صورتش سرازیر شد و به زمین خیره شد. جی اشک هاش رو پاک کرد " نه، من تو رو ترک نمیکنم، قول میدم هر وقت بتونم به دیدنت بیام."
"هری هم قول داده بود." با صدای ضعیفی زمزمه کرد.
جی لب پایینش رو گاز گرفت "من تو رو ترک نمیکنم، هرگز. من همیشه پیشتم قول میدم."
قبل از بلند شدن، بوسه‌ای آروم و طولانی روی گونه‌ی اش زد و قبل از بیرون رفتن از اتاق، آخرین نگاهش رو به پسرش انداخت و اشک‌هاش ر‌و پاک کرد.
"لطفا مراقبش باشید."
جی روبه جین التماس کرد که جین با آرامش بهش لبخند زد: "ما تمام تلاش خودمون رو میکنیم"

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Where stories live. Discover now