~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]

ch. 30

لویی با فلیسیتی و دوقلوها توی حیاط بود و با فلیسیتی تاج گل درست میکرد در حالی که دوقلوها قایم موشک بازی میکردند.

"بوبر هری اینجاست."

جی گفت، لویی برگشت و با دیدن هری لبخند زد.

"سلام عزیزم."

هری کنارش نشست و لب هاش رو بوسید.

"هی هزی."

لویی لبخندی زد و یک تاج گل روی سرش گذاشت.

" تازه از خونه لیام برگشتم، پدر و مادرش این هفته بیرون از شهر هستن و ازمون خواست که امشب تا صبح بریم خونه شون. "

"تا صبح به این معنیه که ما قرار نیست تمام شب بخوابیم؟"

"آره خیلی خوش میگذره! و طلوع خورشید رو باهم میبینیم."

هری نزدیکتر رفت و سرش روی شونه لویی تکیه داد و گفت: "لطفا بیا؟ لطفا؟"

"باشه." لویی لبخند زد: "اما این یعنی من باید تمام روز بخوابم تا شب رو بیدار بمونم."

"مشکلی نیست توی بغل خودم میخوابی."

هری بوسه ای روی گونه اش زد. لویی رو به فیلیسیتی کرد و گفت " ببخشید بقیه رو باید تنهایی انجام بدی فیز، بعدا برات جبران میکنم."

گونه اش رو بوسید که فیلیسیتی بهش لبخند زد: "اشکالی نداره لو، برو خوش بگذره"

هری بلند شد و دستش رو به سمت لویی گرفت تا کمکش کنه بلند بشه. لویی دستش رو تو دست غول پیکر هری گذاشت و به هری اجازه داد به بالا بکشتش.

"چه دوست پسر قوی دارم."

لویی در حالی که دستش دور بازوی هری حلقه میکرد گفت. هری نیشخندی زد و به پیشونیش بوسه زد.

"مامان؟"

لویی وارد اتاق نشیمن شد، جایی که مادرش با دن نشسته بود.

"بله بو؟"

"لیام امشب ما رو به خونه اش دعوت کرد تا شب پیش هم بمونیم، خب من -"

"لو، چند بار بهت گفتم؟ تو به اندازه کافی بزرگ شدی که خودت تصمیم بگیری."

"میدونم، فقط میخواستم بهت اطلاع بدم که من بیرونم. و الان هم میرم بخوابم، میخوایم تمام شب رو بیدار بمونیم."

لویی گفت و دست هری رو گرفت و باهم از پله ها به سمت اتاقش رفتند.

~~~

"آماده ای برای رفتن، لاو؟"

هری پرسید، لویی سرش رو تکون داد و رفت تا با مادرش خداحافظی کنه و بهش گفت که صبح بهش پیام میده.

هری، لویی رو به سمت ماشینش برد "امشب قراره خیلی خوشبگذره."

در مسافر رو برای لویی باز کرد. لویی بعد از بوسیدن لب های هری روی صندلی نشست. هری در رو بست و روی صندلی راننده کنارش نشست.