ch. 42

32 4 0
                                    

حوالی بعد از ظهر در خونه رو زدند، جی رفت تا جواب بده که آنه، رابین و جما پشت در ایستاده بودند. "کریسمس مبارک!"
جی لبخندی زد "کریسمس مبارک بیاین داخل!"

همگی وارد شدند، آنه کاملا محتاطانه جی رو بغل کرد" خیلی خوشحالم، این بهترین کریسمس زندگیمه!"

"آره همینطوره. من میرم پسرها رو صدا بزنم."

هر سه نفر به اتاق نشیمن با راهنمایی دن رفتند در حالی که جی به سمت اتاق لویی رفت تا اون و هری رو صدا بکنه.
در زد و گفت: "میتونم بیام داخل؟"
لویی در رو باز کرد: "هی مامان."
" عزیزم آنه، رابین و جما اینجا هستند، بیا سلام کن." لویی سر تکون داد و به همراه هری به طبقه پایین به اتاق نشیمن رفتند.
آنه اولین کسی بود که به سمت لویی اومد و اون رو توی بغلش گرفت.
" آنه.."
"لویی!! از دیدنت خیلی خوشحالم. چطوری؟"
"خیلی بهترم."
لویی گفت و از آنه جدا شد تا بتونه جما رو ببینه.
"دلم برات تنگ شده بود پسر!"
لویی خنده ی آرومی کرد "منم دلم برات تنگ شده جما."

"جی، برای شام به کمک نیاز داری؟" آنه پرسید. "آره، ممکنه به کمک نیاز داشته باشم."
جی سری تکون داد و آنه و جما به دنبالش به آشپزخونه رفتند.
"سلام لویی."
رابین بهش لبخند زد که لویی براش دست تکون داد.
"سلام رابین."
"بو، نظرت چیه دوش بگیریم؟ یا حموم بریم؟"
هری از پشت زیر گوش لویی زمزمه کرد که لویی به خودش لرزید: "با هم؟"
"آره، با هم."
هری لبخند آرومی زد و بوسه ای پشت گوشش زد. "بیا."
دست لویی گرفت و به اتاقش برگشتند. در اتاق لویی رو قفل کرد تا بتونند کمی تنها باشند و لویی رو به حمام داخل اتاق برد. لویی رو بلند کرد و روی میز روشویی گذاشت و نزدیک شیر خم شد و بازش کرد. اول صبر کرد تا آب به اندازه کافی گرم بشه و بعد وان رو روشن کرد.
هری پیراهنش و جوراب‌هاش رو درآورد، در حالی که لویی هنوز کاملاً لباس پوشیده بود و نگاهش می‌کرد.
"میتونی لباساتو در بیاری."
هری لبخندی زد. لویی عمیقا خجالت کشیده بود و دستاش دور خودش پیچیده بود.
هری اخم کرد: "هی، چی شده؟"
"یا-یادت هست؟ در مورد ترس من؟"
لویی پرسید که هری سرش رو تکون داد و گفت "بهم بگو."
"از اینکه پیش یکی بدون لباس باشم میترسم." لویی به سرامیک های حموم خیره شد.
"اما من یادمه که با هم دوش میگرفتیم. قول میدم باکسر هامون تنمون باشه"
لویی زمزمه کرد "این فق-فقط نیست."
"پس چیه؟" هری با نگرانی پرسید.
لویی از روی پیشخوان پرید و هری رو هل داد تا روی صندلی توالت بسته بشینه. چشماش رو بست و رفت تا دکمه های شلوارش رو باز کنه و به آرومی از روی پاهاش لیز خورد. لباسش رو کمی بالا کشید و کمرش که با زخم های عمیقی که روی پوستش ایجاد شده بود رو در معرض چشمای هری قرار داد.
لویی به آرومی گفت "نمیخواستم اینها رو ببینی."
فک هری افتاد. اخم ریزی روی صورتش نشست و چند بار سعی کرد چیزی بگه اما نمیتونست. لویی رو به خودش نزدیک کرد و محکم بغلش کرد. بوسه‌های نرمی روی موهاش میزد تا بتونه چیزی که دیده رو هضم کنه.
"دیگه این کارو نکن، خواهش می‌کنم."
"تا زمانی که تو کنارم باشی."
"همیشه. من همیشه اینجا پیشتم."
چند دقیقه لویی رو همونطور محکم توی بغلش نگه داشت تا بتونه آروم بشه. لویی یک دستش دور گردن هری حلقه کرد و دست دیگه اش روی گونه اش میکشید.
"وان تقریباً پر شده. "
لویی گفت و از هری جدا شد. هری بلند شد و صابون های مخصوص حباب حمام رو توی وان انداخت.

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Where stories live. Discover now