تعطیلات خانوادگی تاملینسون ها تموم شده و همه به خونه برگشتن.
لویی روی شکمش روی تخت دراز کشیده بود، عینک روی چشماش بود و کتابی جلوش قرار داشت که صدای ضربه ملایم در رو شنید.
"کیه؟"
سرش از روی کتابش بلند نکرد. در باز شد.
"هی لاو. چرا جواب پیام هامو ندادی؟ همه چیز خوبه؟" هری وارد اتاق شد.
"ببخشید هزی. کتاب جدیدی که دارم میخونم خیلی قشنگه و کاملا محوش شدم، صدای گوشیم نشنیدم."
لویی گفت و صفحه رو عوض کرد. هری یه خودکار از روی میز برداشت و بین کتاب لویی گذاشت و بست.
"هزی! داشتم میخوندم."
لویی از روی تخت بلند شد و سعی کرد کتابش بگیره که هری بالای سرش نگه داشت.
"دیگه نه."
هری گفت و کتاب روی میز گذاشت. جلو رفت و دستاش دور کمر لویی حلقه کرد " بوسه سلام من کجاست؟ "
"رفته استرالیا چون تو یه بدجنسی."
لویی غرغر کرد و دستاش روی سینه اش گذاشت. هری لبخندی زد و لب هاش رو به لب لویی فشار داد و گفت " دلم برات تنگ شده بود."
"منم دلم برات تنگ شده."
لویی گفت و دستش رو دور گردنش حلقه کرد. هری لبخندی زد و بوسه ای روی گونهاش گذاشت"چون جواب پیامهای من رو ندادی، اومدم اینجا تا ازت بپرسم میخوای فردا با بچهها و وینتر بریم ساحل؟"
"آره دوست دارم."
لویی موافقت کرد و هری با خودش به روی تخت کشید و تو بغلش فرو رفت.
"توهم بغلم کن"
~
"بو، هری اینجاست!"
لویی کیفش رو گرفت و از پله ها پایین اومد و هری دید که منتظرش ایستاده.
"سلام عزیزم."
"هی هزی."
لویی بوسه ای روی لب هاش گذاشت و دست هری رو گرفت. "مامان ما میریم!"
جی به سمتشون اومد و بوسه ای روی صورت هردوشون زد "پسرا خوش بگذرونید، هری مواظبش باش."
"مثل همیشه."
هری گفت و در ورودی رو برای لویی باز کرد، از خونه بیرون اومدن و به سمت ماشین هری رفتن.
"کیفت روی صندلی عقب بزار. "
هری گفت و در ماشین برای لویی باز کرد. لویی قبل ازینکه بشینه به سمتش چرخید و بوسه ای نرم روی گونه اش زد "مرسی"
هری در جواب لبخندی زد و در رو پشت سرش بست. به صندلی راننده رسید و ماشین رو روشن کرد.
"نایل گفت تو پارکینگ ساحل میبینیمشون"
YOU ARE READING
~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]
Fanfictionخلاصه داستان : هری عاشق لویی عه ، لویی هم عاشق هریه. هری خالکوبی و بوکس رو دوست داره ، لویی درست کردن تاج گل و بغل کردن رو. هری از گذشته لویی مطلعه و حاضره هرچی که لویی نیاز داره بهش بده. بوسیدنش، نوازش کردنش، بغل کردن، قلقلک دادن...و مهمتر از همه...