ch. 26

40 8 0
                                    

"لو لاو، عزیزم... بیدار شو." 

لویی صدای دیپ و نرمی زیر گوشش شنید. ناله ای کرد و از صدا دور شد و صورتش تو بالش زیر سرش فرو برد.

"بیا لاو. همه برای صبحونه منتظرمونن، باید بیدار بشی."

هری نیشخندی زد و شونه لویی رو به آرومی تکون داد.

"نه...خسته ام."

لویی غرغر کرد و دوباره سرش مخالف هری‌ چرخوند. هری لبخندی زد و لبش رو گاز گرفت و گفت "اگه بلند نشی مجبورت میکنم"

لویی جواب نداد. هری بلند شد و تا انتهای تخت رفت و ملافه رو گرفت و از روی بدن لویی برداشت. لویی ناله ای کرد، زانوهاش توی به سینه‌اش جمع کرد اما هری مچ پاهاش رو گرفت و از روی تخت کشیدتش.

"نه! هزی بس کن!" 

لویی سعی کرد پاهاش رو با لگد به دستای هری آزاد کنه و بالش ها رو چنگ زد..

"وقت بلند شدنه!" 

هری نیشخندی زد و یک بار دیگه پاهای لویی رو کشید، قبل از اینکه بدن لویی از روی تخت بیفته پایین، هری توی بغلش گرفتتش و آروم روی زمین گذاشت. دستاش رو دور کمر لویی حلقه کرد و بدن هاشون آروم تکون میداد و شروع کرد به آواز خوندن و رقصیدن با لویی.

"صبح بخیر آفتاب کوچولو

بیدار شو خوابالو ، بیدار شو

وقت بازی و کاره

هر بچه ای بیداره

بیدار شو تو از خواب

ببین آفتاب کوچولو

آروم آروم اومده

خورشید خانوم اومده

صبح شده دیگه بسته

چقدر می خوابی ؟

تو که خوابیدی

شب تا صبح رو حسابی

صبح بخیر کوچولو

صبح بخیر خوابالو."

لویی خندید و صورتش روی سینه هری فشار داد و سرخ شده بود.

"الان بیداری؟ یا باید دوباره بخونم؟" 

هری گفت که باعث شد لویی بخنده.

"نه الان بیدارم." 

لویی سرش رو بالا گرفت. هری برای بوسیدنش خم شد اما لویی به کنار هلش داد و گفت: "باید دندون هامون رو مسواک بزنیم."

"تو همیشه اینو میگی."

هری ناله ای کرد و لویی رو با خودش به سمت حموم کشوند.

~~~~

جی به لویی و هری لبخند زد "هی، پسرا." 

"سلام مامان."

"سلام جی."

"هری! میشه من و دیزی با ماشینت بیایم؟"

فیبی در حالی که به سمت آسانسور می‌رفتن، پرسید.

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang