ch. 21

56 9 0
                                    


"هزی بیدار شو "

لویی به آرومی گونه هری نوازش کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت. هری تکونی خورد و خودش رو به لویی نزدیک کرد و سرش رو تو گردن لویی فرو برد.

"هزی باید بلند بشیم "

"نه نمیخواد." 

"چرا باید بیدار شیم" 

لویی دستاش دور گردن هری حلقه کرد "ما باید لباس بپوشیم و با بقیه صبحونه بخوریم، و چند مایل دورتر تو شهر یه کارناوال هست...بیا هزی بلند شو."

"مجبورم کن"  هری با شوخی گفت، میدونست که لویی کاری نمیتونه انجام بده تا بلندش کنه.

"خب باشه." 

لویی چالش رو پذیرفت، روی کمرش غلت زد و هری رو با خودش کشید، کمی بیشتر غلت زد و باعث شد هر دو از تخت بیفتن.

"اوه لو، این برای چی بود؟" 

هری ناله ای کرد و کمر لویی رو رها کرد.

لویی نیشخندی زد "واقعا میپرسی؟"

"باشه تو بردی"

هری دستاش به نشونه تسلیم بالا آورد، از روی زمین بلند شد و کمر لویی رو گرفت "حالا یه بوس صبح بخیر بهم بده."

"بعد از اینکه دندون هامون رو مسواک زدیم." 

لویی خندید و سر هری کنار زد و دستش گرفت و به دستشویی برد تا بتونن دندون هاشون رو با هم مسواک بزنن.

~~~

"اماده ای؟"  لیام پرسید "تلفن، پول، کلید اتاقت رو گرفتی؟"

"آره. حالا با ماشین کی میریم کارناوال؟"

" ماشین زین بزرگتره"

لیام گفت و همه قبول کردند.

"مشکلی نیست با ماشین من بریم اما پنج تا صندلی داریم و ما شیش نفریم. یکی از شما روی پای یکی دیگه بشینه."

"لویی روی پای من میشینه."

هری روبه لویی گفت که لویی سری تکون داد و قبول کرد.

"باشه، بیا بریم."

"راحتی؟"

هری پرسید، لویی روی پاهای هری به پهلو نشسته بود، نایل و وینتر کنارشون نشسته بودن و لیام جلو کنار زین نشست.

"آره."

لویی لبخند زد و دستش دور گردن هری حلقه کرد.

"مراقب باش سرت نخوره به سقف"

هری دستش بالای سر لویی گذاشت که باعث خنده لویی شد "خوبه نگران نباش."

~~~~

"رسیدیم!"

زین گفت و همه از ماشین پیاده شدند.

"خیلی خوش شانسیم که زود اومدیم، صف طولانی نیست. بیا بریم." 

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora