من گاگا می‌خوام

660 101 117
                                    


پسر در حالی که پاهاشو به زمین می‌کوبید، گفت:

شما بدترین مادر و پدر دنیایید!

مادرش لبخندی زد و گفت:

چرا پسرم؟

پسر چند بار سرش رو به مبل کوبید و گفت:

با چه زبونی بگم من؟ من داداش می‌خوام! یه داداش خوشگل که باهاش بازی کنم.

پدرش روزنامه‌ای که در حال بررسیش بود رو بست. عینکش رو از چشم‌هاش درآورد و گفت:

ییبو بیا اینجا ببینم!

ییبو لب‌هاشو جلو داد. سرشو پایین انداخت و گفت:

تا وقتی واسم یه گاگا نیارید قهرم باهاتون!

: حتی اگه بگم یه شکلات خوشمزه تو جیبم دارم؟

ییبو سرشو بالا آورد. آروم جلو رفت و نگاهش رو به دست‌های پدرش دوخت. هیچ نشونه‌ای از شکلات نمی‌دید. با این وجود گفت:

کو؟ ببینمش؟

پدرش ییبو رو سریع بغل گرفت و در حالی که لپش رو محکم می‌بوسید، گفت:

تو خودت شکلاتی!

ییبو آروم سرش رو بر روی سینه پدرش گذاشت و گفت:

بابا اگه داداش بیاری قول میدم دیگه گل‌های گلدونو نکنم!

پدرش لبخندی زد و گفت:

خب دیگه چه قولایی میدی؟

ییبو دستش رو مشت کرد و به لپش تکیه داد و بعد گفت:

اوووم... قول میدم دیگه موهای منگدی رو نکشم!

دوباره فکر کرد و گفت:

قول میدم دیگه قبل غذا دعا کنم!

مادرش با شنیدن قول‌های ییبو نتونست جلوی خودشو بگیره. بلند شد و پسرش رو از آغوش همسرش گرفت و در حالی که تمام وجودش رو بو می‌کشید، گفت:

قربونت برم آخه من قندعسل مامان!

ییبو دستش رو دور گردن مادرش حلقه کرد و بعد گفت:

مامانی ببین ییبو چه بچه خوبیه... شما هم مادر و پدر خوبی باشید دیگه...اونطوری منم بیشتر دوستتون دارم!

نمیدونستن چطور به پسر کوچیکشون بفهمونن که قانون کشورشون تک فرزندیه. البته خودشونم دلشون نمی‌خواست. همیشه پسرشون هر چی می‌خواست براش فراهم می‌کردن اما این بار چیزی نبود که بتونن از عهدش بر بیان.

ییبو تمام روز رو تنها بود. با هیچکس نمی‌تونست دوست بشه. همیشه از اون به عنوان یک پسر افسرده یاد می‌کردند و حتی گاهی وقت‌ها آدرس یک مشاور خوب رو به مادر و پدرش می‌دادند.

اما نمی‌دونستن ییبو نصف زبونش زیر زمینه و فقط با افرادی که خیلی دوسشون داشته باشه صحبت میکنه.

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now