من جانم و گاگای تو نیستم

327 87 88
                                    


ییبو با دیدن چمدون قرمز رنگ که طرح خرگوش داشت، سریع جلو رفت. با دیدن پسر از خوشحالی بغلش کرد و با ذوق گفت:

تو گاگای منی!

پسر بزرگتر ییبو رو از آغوشش جدا کرد و گفت:

من جانم و گاگای تو نیستم!

ییبو کمی فکر کرد و گفت:

اشکالی نداره میتونی دی دی من باشی!

: نه دی دی تو هم نیستم!

ییبو کمی به چهره و بدن جان زل زد و گفت:

جیه هم نمیتونی باشی؟

مادر و پدرش با شنیدن این حرف بلند خندیدن. ییبو با اخم گفت:

اصلا خنده نداره.

مادرش رو به هر دو گفت:

حالا فعلا طول میکشه همدیگه رو بشناسید اما مطمئنم میتونید برای هم دوست‌های خوبی باشید.

جان بی‌تفاوت روی مبل نشست. اصلا از این خونه خوشش نمیومد. نمی‌دونست چرا خانوادش باید به یک سفر برن و اون رو خونه کسی بذارن که یک بچه لوس دارن. ییبو با ذوق نزدیک جان شد و گفت:

گاگا بیا بریم با هم دیگه بازی کنیم.

جان هر دوتا دستشو زیر چونش گذاشت و گفت:

برو اونور. حوصلتو ندارم.

ییبو با شنیدن این حرف بلند گریه کرد و رو به پدر و مادرش گفت:

اون منو نمی‌خواد.

بعد از گفتن این حرف از پله‌ها بالا رفت و با عصبانیت وارد اتاقش شد. روبه‌روی ماهی‌هاش نشست و گفت:

خدا دیشب خودش بهم گفت واسم یه گاگای خوب می‌فرسته؛ اما اون از من خوشش نمیاد.

اشک‌هاشو پاک کرد. لپش رو به یکی از دست‌هاش تکیه داد و بعد گفت:

برم بهش اتاقشو نشون بدم؟ به نظرتون به مامان و بابا بگم میذارن اتاقش با من یکی باشه؟

بعد از گفتن این حرف با ذوق از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت. به در یکی از اتاق‌ها نگاه کرد که نیمه باز بود. جان رو دید که در حال نقاشی کشیدن هست. با ذوق وارد اتاقش شد اما پسر وجود اون رو کاملا نادیده گرفت. ییبو روی زانوش نشست و گفت:

با من دوست میشی؟

: من از بچه‌های لوس خوشم نمیاد!

ییبو بعد از شنیدن این حرف در حالی که روی زانوهاش راه می‌رفت، کمی به جان نزدیک شد و گفت:

من لوس نیستم. همه بهم میگن قوی‌ترین پسر دنیام!

و بعد بازوهاشو به پسر مقابلش نشون داد اما اون هیچ توجهی بهش نشون نداد و مشغول رنگ کردن نقاشیش شد. ییبو کمی به نقاشی پسر نگاه کرد و دوباره ازش سوال پرسید:

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now