پشت بوم

175 67 57
                                    

بخش بیست و سوم: پشت‌بوم

*******************

در حالی که مشغول خوردن آبنباتش بود، سعی میکرد به حرف‌هایی که دختر پشت هم میگه، دقت کنه: 

ببین ییبو، من برای گاگای عزیزت یه نامه نوشتم. حتماً امروز بهش بده و از من تعریف کن، باشه؟ بهش بگو چقدر خوشگلم!

ییبو آبنبات رو از دهانش درآورد. نگاهی به نامه دختر انداخت و گفت:

فقط همین؟ اینطوری نمیتونم ضمانت کنم گاگا قبولت کنه. بهت پیشنهاد میکنم بهترین شکلات تخته‌ای رو بخری، شاید اینطوری نظرش درباره‌ت تغییر کرد. 

دختر با شنیدن این حرف، انگار امید تازه‌ای گرفت. سریع از روی صندلی بلند شد و به سمت بوفه مدرسه رفت. شاید میتونست یک شکلات خوب برای جان بخره و جواب مثبت بگیره. 

*******************

ییبو وقتی شکلات تخته‌ای رو از دختر تحویل گرفت، پوزخندی زد و به سمت دَر خروج مدرسه راه افتاد. با دیدن سطل زباله پوزخندش عمیق‌تر شد. نامه رو مچاله کرد و توی سطل انداخت. با شنیدن صدای جان به عقب برگشت: 

حداقل بذار اولش بخونم بعد بنداز دور... 

ییبو کوله‌پشتیش رو به سمت جان پرتاب کرد و گفت:

حرف‌های تکراری و بچه‌گونه. اصلاً یه دختر 14 ساله مگه از عشق و عاشقی چیزی حالیش میشه. اصلاً چطور از تو خوششون میاد؟ 

جان دستش رو دور شونه ییبو انداخت و در حالی که قدم‌های کوتاه برمی‌داشتن، گفت:

خیلی دلایل هست. هم چهره‌م خوبه، هم خوش اخلاقم، هم با استعدادم... همه چی تمومم... 

ییبو پوزخندی زد. شکلاتی که از دختر گرفته بود رو از جلدش درآورد و جلوی دهان جان گرفت. جان گاز نسبتاً بزرگی به شکلات زد و در حالی که بادقت می‌جوید، گفت: 

معلومه گرونه... 

ییبو هم ادامه شکلات رو توی دهانش گذاشت. مزه‌ش واقعاً عالی بود. در حالی که دهانش پر بود، گفت:

امروز بریم سینما؟ 

: نه، الان باید برم باشگاه. یک روز دیگه بریم. 

ییبو خودش رو بیشتر به جان چسبوند و گفت: 

منم بیام؟ درس ندارم امروز. 

جان کمی فکر کرد و گفت: 

فقط امروز میتونی بیای. 

ییبو سری تکون داد و چیزی نگفت. می‌خواست محیط باشگاه رو ببینه و بفهمه جان توی چه نوع محیطی قراره تمرین کنه. برای اولین بار نسبت به چیزی خیلی ذوق داشت. 

*******************

وقتی به باشگاه رسیدن، ییبو از دور نظاره‌گر تمرین‌های جان بود. مثل همیشه استعداد داشت و سریع تمرین‌هارو یاد می‌گرفت. بعد از اینکه تایم تمرین کردنش تموم شد، سریع جلو رفت. انگشت‌هاش رو دور بازوی جان حلقه کرد و گفت: 

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now