شب هالووین

160 69 56
                                    


بخش هجدم: شب هالووین

*******************

جان با هیجان مجله‌ای که جلوش بود رو ورق زد. با رسیدن به یکی از طرح‌ها سریع به ییبو نزدیک‌تر شد و گفت:

ییبو تو لباس توت‌فرنگی بپوش. خیلی بهت میاد.

ییبو هر دو دستش رو مشت کرد و زیر چونه‌ش گذاشت و بعد گفت:

نه جان‌گا اینطوری باحال دیده نمیشم. من میخوام همه ازم بترسن.

و بعد خودش مشغول ورق زدن مجله شد. با دیدن تصویری رو به جان کرد و با ذوق گفت:

جان‌گا تو باب‌اسفنجی شو، خیلی بهت میاد.

جان اخمی کرد و در جواب پسر گفت:

نه، من باید تاثیرگذار باشم.

و بعد از کمی فکر، انگار که چیزی به یادش اومده، گفت:

من میخوام شبیه مرد عنکبوتی باشم.

و بعد هیجان‌زده گفت:

مرد عنکبوتی همه شهر رو نجات میده. دیدی از دستش تار میاد بیرون؟ اون یه قهرمان واقعی هست!

ییبو هم مثل جان هیجان‌زده نشست و گفت:

مرد عنکبوتی کجا زندگی میکنه ؟

جان بلافاصله گفت:

مرد عنکبوتی یه مرد قوی هست که همه‌جای دنیا هست تا مارو نجات بده. باورت میشه میتونه از همه ساختمون‌ها بپره؟

ییبو با هیجان به جان گوش سپرده بود:

تو مرد عنکبوتی رو از نزدیک دیدی؟

جان سری تکون داد و گفت:

نه، هیچکس مرد عنکبوتی رو از نزدیک ندیده. اون کارهای خوب انجام میده؛ پس نباید کسی بشناستش. اون موقع آدم بدها میگیرنش و اذیتش میکنند.

ییبو از شنیدن این حرف ناراحت شد:

مامان و بابای تو پلیسن. نمیتونند به مرد عنکبوتی بگن که بیاد خونه ما؟

جان می‌تونست متوجه ستاره‌ چشم‌های ییبو بشه. قبل از اینکه جوابی بده، ییبو سریع‌تر گفت:

من شنیدم که پلیس‌ها همه چیز رو می‌دونند. پس میتونن آدرس مرد عنکبوتی رو به من و تو بگن تا دوتایی بریم پیداش کنیم. از مامان و بابات میشه خواهش کنی؟ اگه نمیتونی من میام خواهش میکنم. اونا به دی‌دی پسرشون نه نمیگن.

جان کمی فکر کرد و بعد دوباره سراغ مجله‌ش رفت:

اول بذار لباس هالووین تورو انتخاب کنیم، بعدش باهم به خانواده‌هامون میگیم.

ییبو فقط لپ‌هاش رو باد داد و دیگه چیزی نگفت. منتظر موند تا جان براش لباس انتخاب کنه؛ اما هر چقدر زمان می‌گذشت، به همون اندازه هر دو بیشتر ناامید می‌شدند. ییبو با ذوق روی زمین نشست و بعد از گرفتن دست‌های جان گفت:

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now