بخش چهاردهم: گاگا منو پیدا کن!
*******************
روز تعطیل بود؛ برای همین آقای وانگ قصد داشت کاری انجام بده که هم همسرش و هم جان و ییبو خوشحال باشند. دور هم جمع شده بودند. مرد در حالی که موهای ییبو رو که روی پاهاش نشسته بود نوازش میکرد، گفت:
جان امروز دوست داری چه کاری انجام بدیم؟ تا آخر شب میتونیم خوش بگذرونیم.
زمانی که جان در حال فکر کردن بود، ییبو روی پاهای پدرش جابهجا شد و در حالی که روی صورت مرد خطهای فرضی میکشید، گفت:
از ییبو هم بپرس.
مرد دست پسرش رو محکم گرفت و گفت:
ییبو دوست داره چیکار کنه؟
ییبو به سمت جان اشاره کرد و گفت:
هر کاری که جانگا دوست داره انجام بده.
خانم وانگ مطمئن بود ییبو همچین جوابی برای گفتن داره؛ برای همین کنار جان رفت. موهای پسر رو نوازش کرد و گفت:
جان تو دوست داری امروز چیکار کنیم؟
جان هنوز هم داشت فکر میکرد. هیچ چیزی به ذهنش خطور نکرده بود. به ییبو نگاه کرد. متوجه حرکت پسر شد. ییبو در حالی که هر دو دستش رو کنار لبش گذاشته بود، آروم گفت:
بگو شهربازی!
اما انقدر بلند بود که هر سه تونستند به وضوح بشنون؛ با این وجود چیزی به روی پسر نیاوردند. جان سری تکون داد و گفت:
اگه میشه بریم شهربازی.
ییبو با شنیدن این حرف با ذوق روی پای پدرش حرکت کرد و گفت:
آره بابا، بریم از این ماشینها سوار شیم. جانگا هم دوست داره.
جان حرف ییبو رو با تکون دادن سرش تایید کرد. بعد از مشورت تصمیم گرفتند پسرهارو به شهربازی ببرند. این برای هر دو خیلی خوشحالکننده بود. بعد از آماده شدن ییبو و جان سریع به سمت ماشین حرکت کردند و سوار شدند. ییبو در حال توضیح چیزهایی بود که دوست داشت امتحانشون کنه:
ببین وقتی رفتیم تو ازشون بخواه که مارو ببرن استخر توپ و تیراندازی. منم ازشون میخوام که بذارن ماشینسواری کنیم. بعدش من بستنی میخوام و تو هم آبمیوه. باشه؟ یادت نرهها!
جان سری تکون داد و گفت:
اینطوری پولش زیاد میشه ییبو.
ییبو با خوشحالی گفت:
امروز روز خانوادهست. یعنی باباها باید هر چی که دارن رو برای بچههاشون خرج کنند. تو هم دیگه بچه مایی. نمیدونستی؟
جان به صندلی تکیه داد و گفت:
نه من بچه مامان و بابامم.
ییبو با شنیدن این حرف اخمی کرد و با حرص خودش رو به صندلی کوبید:
YOU ARE READING
𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)
Fanfiction𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑁𝑎𝑚𝑒: 𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓, 𝐶𝑜𝑚𝑒𝑑𝑦 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝑆𝑢𝑛 𝐹𝑙𝑜𝑤𝑒𝑟 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑉𝑒𝑟𝑠𝑒 𝑆𝑡𝑎𝑡𝑢𝑠: 𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑 تو به دنیا اومدی تا بخشی از وجود من باشی،...