بخش سی و ششم: افتخار
*****************
نمیدونستند تصمیمشون درسته یا نه؛ اما تو اون لحظه حتماً باید انجامش میدادند. قبل از اینکه مادرش چیزی بگه، خودش باید با پدرش صحبت میکرد. شاید اینطوری نتیجه بهتری میگرفتند.
وقتی به خونه رسیدند، جان نفس عمیقی کشید و به ییبو خیره شد. میتونست متوجه استرس ییبو بشه. هیچوقت ییبو رو اینطوری ندیده نبود. ییبو همیشه اعتماد به نفس زیادی داشت و خیلی از کارهاش رو خودش انجام میداد. حتی خودش برای دانشگاهش داشت تصمیم میگرفت؛ برای همین سخت بود، ییبو رو توی این وضع ببینه.
انگار که خودش دلیل این حال و روزش بود. خودش رو مقصر میدید؛ برای همین باید طوری به این وضعیت پایان میداد.
ییبو هم میتونست متوجه بشه شرایط عادی نیست. دلش نمیخواست جان خودش رو سرزنش کنه. تپش قلبش به شدت زیاد بود. با این حال دست جان رو گرفت و با لبخندی گفت:
همه چیز درست میشه، نگران نباش.
جان سری تکون داد. دست ییبو رو محکم فشار داد و وارد خونه شد. وقتی پا توی خونه گذاشتند، با آقا و خانم شیائو روبهرو شدند. زن با دیدن دست گره خورده دو پسر سریع بلند شد و گفت:
جان!
جان به سمت پدرش برگشت که نگاهش روی دستهاشون بود. آروم گفت:
میشه باهم صحبت کنیم؟
مرد وقتی گره دست هر دو پسر رو دید، متوجه شد یک چیزی درست نیست. روزنامهای که دستش بود رو بست و بدون اینکه چیزی بگه منتظر موند. جان به چشمهای پدرش خیره موند و گفت:
من و ییبو همدیگه رو دوست داریم.
خانم شیائو سریع مداخله کرد:
معلومه دوست دارید عزیزم... مشخصه! شما دوتا مثل برادرهای همدیگه هستید.
جان چند لحظه به مادرش نگاه کرد و دوباره به پدرش خیره شد و ادامه داد:
جنس دوست داشتنمون برادرانه نیست. یعنی...
این بار ییبو به حرف اومد:
من و جان عاشق هم هستیم آقای شیائو... مثل حس پدر و مادرهامون به همدیگه!
بلافاصله بعد از گفتن این حرف، ییبو متوجه اخم آقای شیائو شد. همین باعث شد آب دهانش رو قورت بده. مرد همچنان سکوت کرده بود. جان گفت:
خیلی سخت بود که بخوام حقیقت رو بگم؛ اما میدونستم یک روزی نگاههام و رفتارهام همه چیز رو لو میده. حالا من از شما میخوام برخلاف این سالها من رو درک کنید و رابطه من و ییبو رو بپذیرید.
زن نمیفهمید جان چرا داره این حرفهارو میزنه؟ مگه نمیدونست پدرش چه اخلاقهایی داره؟ حتی میترسید انقدر هر دو رو بزنه که چیزی ازشون نمونه. به واسطه همین موضوع قصد دخالت داشت؛ اما انگار مرد سریعتر از اون بود. آقای شیائو شروع به صحبت کرد:
YOU ARE READING
𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)
Fanfiction𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑁𝑎𝑚𝑒: 𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓, 𝐶𝑜𝑚𝑒𝑑𝑦 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝑆𝑢𝑛 𝐹𝑙𝑜𝑤𝑒𝑟 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑉𝑒𝑟𝑠𝑒 𝑆𝑡𝑎𝑡𝑢𝑠: 𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑 تو به دنیا اومدی تا بخشی از وجود من باشی،...