دو فرد باهوش

182 61 86
                                    

بخش بیستم: دو فرد باهوش

*******************

ییبو زیپ کیفش رو باز کرد و چند وسیله داخلش جای داد. کیف رو روی شونه‌هاش انداخت و از اتاقش بیرون رفت. با رسیدن به مادرش نگاهش رو ازش گرفت؛ اما زمانی که صدای زن رو شنید، مجبور شد از حرکت بایسته:

کجا میری؟

ییبو به سمت خانم وانگ برگشت و گفت:

میرم جایی که من رو دوست داشته باشن، شما این بچه بدبخت رو نمی‌خواید.

زن سعی کرد در برابر خندیدن مقاومت کنه:

حالی جایی که می‌خوای بری کجاست؟

ییبو بند کوله‌ش رو محکم‌تر از هر زمانی چسبید و گفت:

میخوام برم پیش جان کوچولو.

زن سعی کرد با مهربانی تمام با پسرش صحبت کنه:

عزیزم جان الان امتحان داره، خوب نیست به خاطر یه موضوع ساده قهر کنی و بری. میخوای آبروی منو ببری؟

ییبو سرش رو تکون داد و گفت:

شما هم دل من رو شکستید. قلب ییبو شکست.

خانم وانگ از روی صندلی بلند شد، روبه‌رو پسر زانو زد و در حالی که گونه‌های ییبو رو نوازش میکرد، گفت:

قشنگم من به خاطر خودت میگم. دوست داری دندون‌هات انقدر زود خراب و سیاه بشه؟ دوست داری هی دل درد بگیری؟ تو که میدونی وقتی زیاد شکلات میخوری، دلت درد می‌گیره.

ییبو همچنان با لجبازی گفت:

ولی من شکلات دوست دارم. وقتی اجازه نمی‌دید شکلات بخورم، غصه‌هام بیشتر میشه.

زن همچنان به نوازش گونه‌های پسرش ادامه داد:

من که نگفتم هیچوقت بهت شکلات نمیدم. فقط ازت خواستم مراعات کنی، این حرف بدیه؟

ییبو سرش رو تکون داد و گفت:

بله حرف بدیه.

خانم وانگ دیگه نمی‌دونست چی باید بگه. از روبه‌روی پسر بلند شد و گفت:

الان میخوای چیکار کنی؟ میخوای بری مزاحم جان بشی؟

ییبو هنوز جواب نداده بود که صدای زنگ دَر بلند شد. زن سری تکون داد و به سمت دَر رفت. بلافاصله بعد از باز کردن دَر با جان روبه‌رو شد.

به وضوح می‌تونست غم رو از چشم‌های پسر بخونه. قبل از اینکه چیزی بگه، جان سریع‌تر به حرف اومد:

سلام خاله، من اومدم دیگه خونه شما بمونم. میشه منم پسر شما بشم؟

زن باورش نمیشد همچین حرفی رو از جان بشنوه. کنار رفت تا جان وارد خونه بشه:

چیشده عزیزم؟ مشکلی پیش اومده؟

جان در حالی که بند کیفش رو محکم توی دستش می‌فشرد، گفت:

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now