بخش بیست و یکم: گاگا و دیدی بد
*******************
نزدیک به یک ساعت بود که در حال بازی بودند. ییبو استرس گرفته بود. سرش رو به سمت راست چرخوند تا بتونه دید بهتری به کامپیوتر جان داشته باشه. وقتی احساس خطر کرد، سریع گفت:
جان لطفاً منو نکش.
احساس میکرد حرفش هیچ تاثیری روی جان نداره؛ برای همین در حالی که پشت هم دکمههای کیبورد رو فشار میداد، گفت:
جانگا خواهش میکنم.
اما جان بدون اینکه به حرف پسر گوش بده، پوزخندی زد و ضربه آخر رو بهش وارد کرد و تمام. آخرین دست بازی هم تموم شد. ییبو با دیدن بیرحمی جان، دسته بازی رو گوشه کامپیوتر گذاشت، هدفون رو از روی گوشهاش برداشت و بعد از خاموش کردن کامپیوتر از گیمنت بیرون رفت. جان با دیدن وضعیت ییبو، خندهش گرفت و دنبال پسر راه افتاد:
بوبو قهر نکن.
ییبو هیچ جوابی نداد. لبخندی روی لبهای جان نشست:
بودی، بچههای خوب با گاگاشون قهر نمیکنن، میدونستی؟
ییبو ایستاد، نفس عمیقی کشید و بعد با عصبانیت به سمت پسر برگشت و گفت:
پنج بار پشت سر هم منو بردی، اجازه ندادی تعداد حملههام دو رقمی بشه. تو بیرحمترین گاگایی هستی که من تو زندگیم دیدم.
و بعد از گفتن این حرف دوباره به راه رفتن ادامه داد. جان هم قدمهای بزرگتر برداشت و بعد از کیف پسر گرفت تا از این راه مجبور به ایستادنش کنه:
بازی هست ییبو.
ییبو سریع و با لحن تندی جواب داد:
من دیگه از بازی با تو پشیمون شدم.
جان بلند خندید و گفت:
ییبو تو چرا هنوز عادت بچگیهاتو ترک نکردی؟
و بعد کمی فکر کرد و گفت:
آهان، یادم نبود. تو هنوزم یه بچهای.
و همین باعث شد ییبو عصبیتر از هر زمانی به راهش ادامه بده. جان فهمید عصبانیت ییبو کاملاً جدی هست؛ برای همین تصمیم گرفت با ملایمت بیشتری باهاش برخورد کنه:
اصلاً هر کاری بگی انجام میدم، فقط قهر نکن.
ییبو با شنیدن این جمله ایستاد. لبخند محوی روی لبهاش نشست. به سمت جان برگشت و گفت:
هر کاری؟
و جان با تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد. ییبو سریع کولهپشتیش رو از روی دوشش برداشت و روی شونه جان انداخت و بعد پشت جان رفت و گفت:
تا دَر خونه منو کول کن.
جان با تعجب به سمت ییبو برگشت و گفت:
YOU ARE READING
𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)
Fanfiction𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑁𝑎𝑚𝑒: 𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓, 𝐶𝑜𝑚𝑒𝑑𝑦 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝑆𝑢𝑛 𝐹𝑙𝑜𝑤𝑒𝑟 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑉𝑒𝑟𝑠𝑒 𝑆𝑡𝑎𝑡𝑢𝑠: 𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑 تو به دنیا اومدی تا بخشی از وجود من باشی،...