با این شرط‌ها گاگات میشم

282 88 36
                                    

بر روی زمین دراز کشیده بود و در حال کشیدن یک نقاشی بود. قصد داشت نقاشیشو نشون گاگاش بده تا بهش ثابت کنه اونم توی هر کاری خوبه.

ییبو با ذوق نقاشیشو رنگ کرد. یک سری اشکال بی سر و ته بود و برداشت خاصی نمیشد ازش کرد.

ولی ییبو احساس می‌کرد بهترین نقاشیشو کشیده؛ برای همین سریع دفترش رو برداشت و به سمت اتاق جان رفت. بدون اینکه در بزنه، وارد اتاق شد. با جانی روبه‌رو شد که در حال بازی با گردنبندش بود. با این وجود سریع روی تخت جان پرید و گفت:

گاگا ببین نقاشیم قشنگه؟ برای تو کشیدمش!

جان به نقاشی ییبو نگاه کرد. چند تا دایره و مستطیل کشیده بود و اون‌هارو رنگ کرده بود.

البته تمام رنگ‌آمیزی‌هاشم نامرتب بود اما هرچقدر بهم‌ریخته، اون از وجودش برای کشیدن نقاشی مایه گذاشته بود.

منتظر جواب از سمت جان بود. اگه از جانب گاگاش تایید نمیشد، دلش می‌شکست.

با دیدن نقاشی‌هایی که جان به دیوار چسبونده بود، احساس کرد تمام اعتمادبه‌نفسش رو از دست داده. قصد داشت دفترو ببنده اما جان دفترش رو گرفت.

ییبو شروع به خوردن ناخنش کرد. جان با دیدن حرکت ییبو، انگشتش رو از دهانش بیرون کشید و گفت:

میدونی چقدر داخل ناخن‌هات میکروب هست که اینطوری می‌خوریشون؟

ییبو در حالی که به جان خیره شده بود، گفت:

نه، چقدر؟

: خیلی زیاد.

ییبو کمی روی تخت تکون خورد و گفت:

خب بگو چقدر؟ اگه از زیاد کمتر باشه، میخورمشون!

جان نگاهی به ییبو انداخت. پوست پسر خیلی سفید بود و لپ‌هاش چیزی بود که موقع حرف زدن، همش تکون می‌خوردن.

جان پسر تمیز و وسواسی بود. به هیچ عنوان نمی‌تونست قبول کنه ناخن‌هاشو بخوره؛ برای همین بلند شد. از داخل کشوش، ناخن‌گیر شخصیش رو برداشت و دوباره کنار ییبو نشست.

انگشت پسر رو گرفت. ییبو با دیدن ناخن‌گیر سریع دستش رو کشید و گفت:

درد داره؟

: مگه تا حالا ناخن‌هاتو نگرفتی؟

ییبو کمی سرش رو خم کرد و گفت:

تو که مامانم نیستی... مامانا بلدن چطوری ناخن بگیرن.

لبخند محوی روی لب‌های جان نشست. دست کوچک ییبو رو گرفت و گفت:

نگران نباش. مامانم بهم یاد داده!

ییبو با تعجب از جان پرسید:

مگه تو هم مامان داری؟

: خب منم از شکم مامانم اومدم بیرون دیگه.

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now