|𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟴|

284 32 5
                                    

یکی عقل را از دست داد و دیگری فهم خود را‌. یکی به خاموشی حقیقت سپرد گوش را و دیگری به روشناییِ تحقیر. یک نفر بخشید پنهان دیگری را و دیگری آشکار ساخت پنهان را. یک نفر هم‌گناهِ یار می‌بود و دیگری، در مستی، تمناگر هم‌گناهش. یکی از محبس اسارت آزاد گردید و دیگری به چنگ‌ اسارت گرفتار شد و سرانجام، یک نفر دیوانه‌ای تنها گشت و دیگری پری‌چهری مشهور به روی یخ. از همان اول، یکی بود و یکی نبود. در این دنیای غم‌انگیز، غم هایمان شادی‌ بود و شادی‌مان غم‌انگیز. در آخر یک نفر بود و یک نفر نبود اما در دنیای ما، به جز گل بهاری‌مان، از همان اول هیچکس نبود و این بود آغاز ما، در هنگامی که من هرچه دویدم نرسیدم به تو.

|𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟴|

"𝗠𝗼𝗿𝗲 𝘁𝗵𝗮𝗻 𝗮 𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱 "
"بیشتر از یک دوست."

موسیقیِ زنده و دلنوازی، بین درخشندگیِ نور افشانی‌های زرد طنین انداز بود. کاملا می‌شد از شخصیت جونگکوک متوجه شد مکانی ساکت، خلوت و آروم رو برای شام خوردن انتخاب می‌کنه.

جونگکوک به موزیسین‌هایی که روی صحنه درحال ‌نواختن بودند خیره بود و تهیونگ به موسیقی چشم‌های جونگکوک که همراه با نورهای زرد می‌درخشیدند. از وقتی هتل رو ترک کردند، حسی متفاوت داشت. صحبت‌های جونگکوک، انتخاب بی‌نظیرش برای شام خوردن، بحث‌هایی که به دست می‌گرفت و تمام حرکاتش برای تهیونگ خاص به‌نظر می‌رسید. اون لجباز بود، اما با وقار و فهمیده. به‌قدری با فهم بود که تهیونگ در برابر اون پسر تنها سکوت رو جایز می‌دونست.

لمسی که بینشون صورت گرفت، اون نوازش و اون حرف‌های روح نواز، همه‌‌شون بدجوری با قلب صبورش بازی کرده بودند.

نباید اجازه‌ی ورود احساسی متفرقه به قلبش رو می‌داد؛ اما دست اون مرد نبود تا قلبش رو به چنگ بگیره، صدای قلبش رو خفه کنه و اون رو به بار کتک بگیره تا برای نگاهِ اون پسر نتپه؛ نمی‌تونست.

"به چی فکر می‌کنی؟"

جونگکوک درحالی که به دو پسری که مشغول غذا خوردن بودند نگاه می‌کرد، به خودش اومد. نگاهش رو به تهیونگ داد و سرش رو به چپ و راست تکان داد.

"هیچی."

"داشتی به یه چیزی فکر می‌کردی."

چندی بیشتر از اتمام غذا خوردنشون نگذشته بود‌. دلش می‌خواست یک‌بار دیگه، از اول غذای مورد علاقه‌ی مرد رو ازش بپرسه، به‌خاطر صدای موسیقی سرش رو جلو ببره و زمزمه‌ی اون مرد رو که مورد علاقه‌ا‌ش رو به زبان می‌آورد کنار گوشش حس کنه.

"بیرون منتظر باش میام."

جونگکوک از روی صندلی بلند شد و قدم‌هاش رو سمت حسابداری برداشت و تهیونگ هم به راه رفتن جونگکوک خیره شد.

•|𝗖𝗛𝗘𝗖𝗞 𝗠𝗔𝗧𝗘|•Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin