کریستینا همسرش رو بوسید و از در خونه پسرش بیرون رفت. با اخم به ماشینهایی که همیشه دور خونهی چان بودن خیره شد.
به عنوان پلیس از تک تک اون آدمهای به ظاهر بادیگارد متنفر بود، ولی چارهای جز سکوت نداشت.
مهم اینه که چان هیچ وقت متوجه حضور اونا نمیشه و قرار نیست گذشته رو به خاطر بیاره.
بهتره فکر کنه مادرش زمانی توی ارتش بوده و پدرش یه بازرگان معمولیه.
قرار نیست به یاد بیاره پدر و مادرش واقعا چه کارهایی کردن.از دستیارش اسلحه و بیسیمش رو پس گرفت، سوار ماشینش شد و رفت.
کم کم همهی مهمون.ها از خونهی چان رفتن و جیسونگ آروم حرف زد._من آخرین نفرم چان هیونگ. دارم میرم، مراقب خودت باش.
_جیس... ممنونم. تو همیشه هستی و کمکم میکنی.
یه بغض سنگین توی گلوی جیسونگ نشست و ترجیح داد چیزی نگه تا لرزش صداش به گوش چان نرسه.
تمام چراغها رو خاموش کرد و از خونه بیرون رفت.از سنگفرش وسط حیاط عبور کرد و به گلهای زیبایی که رفیقش هیچوقت نتونست ببینه، خیره شد.
چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید. برای چند لحظه میخواست دنیا رو از دید بنگ چان جدید ببینه..
.
.چانگبین لباسهاش رو پوشید و چراغها رو خاموش کرد.
از تاریکی بیشتر خوشش میاومد.به سمت تختش رفت، روش دراز کشید و نفسی از روی آسودگی کشید.
چشمهاش رو بست و سعی کرد به چیزی فکر نکنه، اما مگه میشه نقش چشمهای خوشرنگ چان توی سرش خودنمایی نکنه؟دستش رو روی بخش خالی تخت کشید. جایی که چند سال پیش چان اونجا دراز میکشید و موقع خواب دستهای چانگبین رو محکم بین دستهاش میگرفت و پاهاش رو دور پاهای چانگبین حلقه میکرد.
نباید دوستش داشته باشه، نباید عاشقش باشه!
چرا قلبش نمیفهمه؟ چرا؟.
.
.چان آتل پاش رو درآورد و روی تخت دراز کشید. با خوشحالی حلقهی توی دستش رو لمس کرد.
هر چیزی که اتفاق افتاده بود براش خیلی رویایی بنظر میرسید.سعی کرد بخوابه، ولی خوابش نمیبرد.
گاهی یه حسی از اعماق قلبت بالا میاد و بهت میگه تمام احساس خوبت اشتباهه. اون موقع خوشحالی کوفتت میشه و غم مثل بختک بهت میچسبه.لبخند روی لبهای از بین رفت.
چرا جیسونگ بهش گفته اگه ازت خواستگاری کرد، بهش جواب رد بده؟چان اونقدر شوق داشت که خیلی زود جواب بله رو بهش داد و بعد حلقهای که با کمک خود جیسونگ برای جان خریده بود رو در مقابل بهش داد، اما واقعا میخواد تا آخر عمر کنارش باشه؟!
مرد خوبیه و باهاش خوب برخورد میکنه.
به چشم جان، چان یه آدم کور و چلاق که به دلسوزی نیاز داره نیست.
اون در مورد همه چیز نظر چان رو میپرسه. حتی رنگش لباسش، با اینکه چان چیزی نمیبینه.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆
Fanfictionبه یاد بیار، ببخش، ببین! فصل دوم فیک This Man Dies Tonight Name: This Man Is Still Alive Couple: Chanbin, Hyunlix, Minsung Genre: Angst, Adventure, Amnesia Telegram Channel: @straykidsbl Org Author: @ZiamsNation