Part 14

648 102 62
                                    

چان توی اتاق تنهای تنها بود.

سعی می‌کرد بشینه و دوباره بلند بشه.
دیگه خسته شده و بود و دست‌هاش تحمل وزنش رو نداشتن،ولی باید انجامش می‌داد. خوشش نمی‌اومد بهش بگن بی‌عرضه یا اینکه ترحم می‌خوای.

حالا سرعتش بیشتر شده بود و دیگه خیلی طول نمی‌کشید تا خودش بلند بشه.

برای آخرین بار آروم روی زمین نشست و سعی کرد بلند بشه و این دفعه فقط سیزده ثانیه طول کشید.
چان خندید و از خستگی دوباره روی زمین نشست.

دست‌هاش رو باز کرد و روی زمین دراز کشید.
موفق شد! از ۱۵ دقیقه به ۱۳ ثانیه رسیده بود و این براش توی دو روز موفقیت بزرگی بود.

پلک‌هایی که بی‌دلیل باز بودن رو بست و عرق روی پیشونی‌اش رو پاک کرد.
طولی نکشید تا خوابش برد.

دیگه کابوس ندید، انگار یه خاطره‌ی قدیمی توی ذهنش براش زنده شد.

"_یک دور، فقط یک دور مونده.سریع‌تر.

_بله فرمانده.

_سرعت عمل مهم‌ترین چیزه. اگه جسم کوچیکی دارین و نمی‌تونین از پس بزرگتر از خودتون بربیاین باید سریع باشین. اگه گنده‌این و سرعتتون برای تکون دادن خودتون کمه، شما کارتون تمومه، فهمیدین؟

_بله فرمانده.

_خوبه، دو دور دیگه ادامه بدین و بعد می‌تونین به سالن تیراندازی برین.

چان خودش رو می‌دید.

نوجوان، جدی و بداخلاق با پوشش نظامی کنار کسایی که احتمالا مثل خودش سرباز بودن می‌دوید و چیزی نمی‌گفت.

کارش که تموم شد از یه سری راه‌رو گذشت.
یه اسلحه برداشت و به تخته‌‌ی رو به روش شلیک کرد. همه‌ی گلوله‌ها دقیقا به مرکز هدف خوردن.

نیشخند زد و از اونجا هم رفت.

دنیای خوابش عوض شد.

دوباره خودش رو دید که سر یه میز فلزی نشسته بود و غذا می‌خورد. جیسونگ رو دید که کنارش نشست. اون بچه سال بنظر می‌اومد.

موهاش تقریبا بلند بودن و کاملا طلایی.
صدای غرغر جیسونگ واضح توی سرش پیچید.

_نمی‌فهمه. واقعا نمی‌فهمه این هیکل نمی‌تونه دور زمین بدوه؟ اوه خدا چقدر گشنم بود! مرتیکه اسفناج فقط داد می‌زنه بدو بدو. اصلا من قراره هکر بشم، چیکار به بزن بزن شماها دارم؟

_باید بتونی از خودت مراقبت کنی.

_من تورو دارم، تام رو دارم. چان، دیوید خیلی جذابه. راستش امروز نجاتم داد تا دیگه مجبور نباشم الکی مثل اسب بدوام، اون یه جنتلمنه.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now