PART 24

451 78 41
                                    

جیسونگ صدایی شنید و آروم زمزمه کرد.

_مینهو.

_تو دروغگوی خوبی هستی، منم سر حرفم هستم. با یه دروغ دیگه می‌میری.

جیسونگ این جمله رو به خاطر آورد. خودشه، همون غریبه که دنبال چان می‌گشت.

_تو چطوری اومدی اینجا؟

_واقعا بنگ چان چیزی رو یادش نمیاد؟

_تو کی هستی؟

_ازت یه سوال پرسیدم

_تو هم جواب منو ندادی.

جیسونگ فشار زیادی رو روی زخمش حس کرد و بعد دست مرد روی دهانش قرار گرفت. فشار هر لحظه بیشتر می‌شد و درد جیسونگ بیشتر.

نفس کم آورده بود و بدنش از درد می‌لرزید.
مرد سرش رو نزدیک گوش جیسونگ برد و زمزمه کرد.

_من اونجا بودم، دیدمت. دیدم چه بلایی سرش آوردین. باید به یاد بیاره وگرنه خودم کاری می‌کنم که به یاد بیاره. اون باید انتقام منو بگیره. قول داده، باید انجامش بده.

مرد دستش رو آروم از روی دهان جیسونگ برداشت.
صدای سرفه‌های جیسونگ بلند شد.
خودش رو جمع کرد و برای کمی اکسیژن بیشتر دهانش باز موند.

آروم آروم تنفسش عادی شد. دیگه کسی توی اتاق نبود.
اون می‌دونه. گفت اونجا بوده، ولی اون کی بود؟
بغض جیسونگ شکست.
قراره همه چیز بدتر بشه.

مینهو در اتاق رو باز کرد و به سمتش رفت.

_صدای سرفه کردن لعنتیت رو شنیدم، چرا صدام نکردی؟ هی... گریه می‌کنی کوتوله؟ چی‌شده؟

جیسونگ سکوت کرد و به پنجره‌ی باز خیره شد.
.
.
.
گاهی اوقات، بعضی چیزا خیلی سریع اتفاق میفتن.
به سرعت پلک زدن.
مثل به یاد آوردن یه اسم، یه خاطره یا یه عمر.

چان خوشحال بود. احساس می‌کرد زندگی دوباره بهش دادن. اون بی‌دست و پا نیست، می‌تونه از خودش دفاع کنه و همین کافیه.
بغل سئو‌ چانگبین دراز کشیده و هیچکس نمی‌تونه بهش آسیب بزنه. نه بخاطر اینکه چانگبین کنارشه، بخاطر اینکه می‌تونه از خودش دفاع کنه.

نفس عمیق کشید و عطر چانگبین رو وارد ریه‌هاش کرد.
عکس چشم‌های چانگبین توی سرش نقش بست و بعد... همه چیز توی ذهنش بود.

نفسش رو لرزون بیرون داد.

حالا زندگی‌اش با یک ثانیه پیشش خیلی فرق داره.
دیگه خوشحال نیست.

باید عصبانی باشه و با همه‌ی وجود فریاد بزنه، ولی فقط سکوت می‌کنه.

خودش رو روی تخت کشید و به چانگبین نزدیک‌تر شد.
دستش رو روی دکمه‌های لباس چانگبین گذاشت و بازشون کرد. سرش رو روی سینه‌ی برهنه‌ی چانگبین گذاشت و به صدای قلبش گوش داد.
نمی‌خواست به هیچ چیزی فکر کنه.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now