Part 5

504 85 38
                                    

هیونجین و مینهو باهم حرف زدن. اونا نمی‌تونستن اجازه بدن بقیه به چان آسیب بزنن.
اگه این اتفاق بیفته چانگبین دیوونه میشه.

هیونجین فکر می‌کرد که اون چان رو پیدا می‌کنه، باهاش دعوا می‌کنه و بعد از تهدید کردنش دوباره اعتراف می‌کنن که همدیگه رو دوست دارن.
ولی اینطوری نشد.
تصور بچگانه‌ی هیونجین واقعیت نداشت.

آروم آروم راه‌روهای زیر زمین پر شد.
یکی از اعضای گرگ که اسمش تیم بود، جلو اومد تا به سراغ چان بره اما هیونجین سرش داد زد.

_چه غلطی می‌کنی؟

_آلفا گفت اون لعنتی باعث شد چهار سال خونه نباشیم.

_شما عوضیا خودتون از اینجا رفتین؛ گم‌شین عقب.

یکی دیگه اعتراض کرد.

_من تا اون عوضی رو به فاک ندم بیخیال نمی‌شم. اون جاسوس لعنتی حقشه!

هیونجین: بهتره بری سمتش تا یه گلوله بین تخم‌هات بشینه.

مارتین جلو رفت.

_چه مرگته هیون؟ اون پلیس عوضی اونجاست. در حالی که چانگبین اجازه داد، تو نمی‌ذاری کسی سمتش بره؟

_اون جون بیشتر مارو نجات داد. حتی جون تهیونگ رو نجات داد، امکان نداره بذارم نزدیکش بشن. اون دلیلیه که شماها کنار آلفا توی زندان نبودین.

_ما کمکش کردیم و اون رهامون کرد، جلوی من رو نمی‌تونی بگیری!

_اول منو باید بزنی تا به اون برسی.

فلیکس کنار هیونجین وایساد.

_و من.

_نمی‌خوام روی شما دست بلند کنم، برین کنار.

هم زمان جواب دادن.

_نه!

چانگبین کمی قدم زد.
گونه‌ی قرمز چان و خونی که از بینیش میومد، جلوی چشم‌هاش بود.
حس می‌کرد داره دیوونه میشه.

برای یه لحظه تصور کرد کسی به چان نزدیک بشه و بخواد اذیتش کنه.
نتونست تحمل کنه و به سمت زیرزمین رفت.
دید مارتین و هیونجین یقه‌های همدیگه رو گرفتن و به هم خیره شدن.

فریاد زد.

_چه غلطی می‌کنین؟ قرار نیست افراد من به جون هم بیفتن.

مارتین: اون دیوونه شده، نمی‌ذاره کسی نزدیک سی وان بشه.

چانگبین کمی خیالش راحت شد. واقعا به هیونجین مدیونه اما چاره‌ای جز دفاع کردن از مارتین نداره.

_هیون... چه غلطی می‌کنی؟

فلیکس جواب داد.

_اون جون منو نجات داد، نمی‌تونی اینکارو بکنی.

چانگبین نفسش رو بیرون داد.
چیزی که از گفتنش متنفر بود رو به زبون آورد.

_می‌تونی وقتی داره نفس‌های آخرش رو می‌کشه، سعی کنی نجاتش بدی، اینطوری برابر میشین.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now