Part 15

524 93 97
                                    

مارتین نگاهش به جیسونگ انداخت و به حرف اومد.

_پنجاه تا دراز نشست.

جیسونگ با اعتراض و لب‌های آویزون تکرار کرد.

_پنجاه تا؟!

_زود باش؟ چان، دوباره بشین و پاشو.

چان قبل از اینکه مارتین روی زمین هلش بده، خودش نشست و بلند شد.

_خوبه، پیشرفت کردی! ولی هنوزم کندی، پس دنبالم بیا.

مارتین جلو‌تر می‌رفت و چان صدای پاش رو دنبال می‌کرد.

_همینجا.

_اینجا چیه؟

_صبر کن.

مارتین باند و دستکش مخصوص بوکس رو از توی کمد برداشت. باند رو دور دست چان پیچید و دستکش رو بهش داد تا دستش کنه‌.

صدای فریاد جیسونگ اومد.

_تموم شد.

_دروغگو، تو فقط همونجا دراز کشیدی.

_نخیرم.

_انجامش بده.

_کونم می‌سوزه، نمی‌تونم.

_چرا باید کونت بسوزه؟

صدای عصبانی مینهو به گوشش رسید.

_به تو چه مرتیکه‌ی بی‌خایه. زورت به جوجه‌ی من رسیده؟ دست از سرش بردار تا خودم پارت نکردم.

چان گیج سرش رو به طرق صدا برگردوند.

مارتین: چانگبین گفت تمرینشون بدم.

مینهو: چانگبین گفت چان رو مثل قبلش کنی، چیکار به جیسونگ داری؟

_من فقط می‌خوام کمک کنم.

مینهو سمت جیسونگ رفت و وقتی که می‌خواست از روی زمین بلند بشه، دستش رو دور کمرش قلاب کرد و اون رو روی دوش خودش انداخت.

_مین مین من گوسفند نیستما.

_می‌دونم جوجه‌ای. حالا دهنت رو ببند، نمی‌خوام این خراب صدات رو بشنوه.

_چی؟!‌ دیوونه.

_شاید دیوونه باشم، ولی همینه که هست.

_مین مین؟

_چیه؟

_برام اسپاگتی درست می‌کنی؟ با کوفته‌ی اضافه؟

مینهو بلند خندید و از سالن تمرین بیرون رفت. از کنار چانگبینی که توی راهرو بود، گذشت و بلند گفت.

_شام اسپاگتی کوفت می‌کنیم.

چانگبین سر تکون داد و ازش دور شد. در سالن تمرین رو باز کرد و دید چان روبه‌روی کیسه‌ی بوکس ایستاده.

مارتین: خب... اول باید...

چان بدون توجه به حرف‌های مارتین، خودش شروع کرد به مشت زدن. چند ثانیه صبر می‌کرد و وقتی تغییر حرکت هوا رو حس می‌کرد، می‌فهمید که کیسه‌‌ی بوکس دوباره به سمتش برگشته و دوباره مشت می‌زد.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now