Part 19

496 84 23
                                    

جان از گوشه‌ی اتاق به چان که ساکت نشسته و جوابش رو نمی‌داد، نگاه کرد. سیگارش روشن کرد و بین لب‌هاش گذاشت و سعی کرد با نیکوتین سردردش رو کمتر کنه‌.

زمزمه کرد، می‌دونست که چان صداش رو واضح می‌شنوه.

_اونقدر دوستت دارم که نمی‌تونم تحمل کنم باهام حرف نزنی. فقط یه چیزی بگو، حتی بهم فحش بده.

_بریم خونه.

_تو‌ خونه‌ای.

_خونه‌ی خودم منظورم بود.

_فردا می‌ریم.

_نه، الان.

_الان خطرناکه، شاید افراد چانگبین اونجا باشن.

_برام مهم نیست.

_اونا تو رو ازم می‌گیرن.

_می‌خوام‌ برم خونه.

چان سعی کرد از روی تخت بلند بشه.
جان دود سیگار رو وارد ریه‌اش کرد، چند ثانیه نگه داشت و بعد بیرون فرستاد.

_باشه می‌ری خونه.

چان لبش رو به دندون گرفت و سوالش رو پرسید.

_یعنی تو نمیای؟

جان لبخند زد و سیگارش رو خاموش کرد. از روی صندلی بلند شد و به سمت چان که ایستاده بود، رفت.

_منم بیام؟ دیگه قهر نیستی؟

_فقط نمی‌خواستم تنها باشم، وگرنه هیچ منظور دیگه‌ای نداشتم.

_این یعنی قرار نیست امشب من و تو...

_اصلا نمی‌خوام بیای.

_نه نه میام، اصلا روی زمین می‌خوابم.

چان با به یاد آوردن جیسونگ دوباره اخم کرد و از جان فاصله گرفت.

_تو‌ به جیسونگ آسیب زدی.

_اون زنده‌ست.

_ولی درد می‌کشه و مسبب دردش تویی! تو آدم بدی هستی.

_اون آدم بدیه. چان... تو فکر می‌کنی در قبال سکوتش از من چی خواست؟

_نمی‌دونم...‌ پول؟

_مرگ یه آدم. ازم خواست دستور بدم یه پلیس بمیره و در مقابلش چیزی از من به تو نگه.

_نه.

_نمی‌خوام دیگه دروغ بگم، جیسونگ اون فرشته‌ای که فکر می‌کنی نیست.

_نگو، دیگه هیچی نگو. نمی‌خوام چیزی بدونم.

_با سکوت من حقیقت عوض نمیشه چان. اگه من یه هیولام، جیسونگ هم هست، چانگبین هم هست، پدر و مادر و خواهرات و هر کسی که می‌شناسی هم هستن. ماها همه هیولاهایی هستیم که توی دنیای خودمون گیر افتادیم.

_جوری حرف می‌زنی انگار خیلی مهم نیست.

_چون نیست، ما اونقدر توی لجن غرق شدیم که دیگه قرار نیست ازش بیرون بیایم. زندگیمون همینه! پول، خون، جنگ.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now