PART 25

368 66 69
                                    

گذر ثانیه‌ها کندتر و کندتر شده بود و چان در حال تحلیل تک تک صدای های اطرافش بود.

یه جنگ واقعی در حال رخ دادن بود. دستی از راه رسید و یقه‌ی لباسش رو کشید و اون رو از وسط این جنگ بی‌پایان عقب کشید.

جسد جان از بین دست‌هاش رفت و دور تر شد.
چان یه سمت عقب کشیده شده بود و دیگه چیزی حس نمی‌کرد.

صدایی در گوشش زمزمه کرد.

_تو انجامش دادی.

صداش رو به سختی به یاد آورد.

_من این کار رو انجام دادم رایان. تمومه، حالا بی‌حساب شدیم.

_قبوله.

_چرا؟ چرا صبر کردی؟ خودت می‌تونستی کارش رو تموم کنی.

_اولش دستم بهش نمی‌رسید. بعدش فهمیدم تو بکشیش، دردش بیشتر میشه. تو گفته بودی انتقام خانواده‌ام رو می‌گیری.

_ممنونم برای همه‌ی کارهایی که کردی.

_می‌رم و برنمی‌گردم، ولی هر وقت بهم نیاز داشتی، می‌دونی کجا پیدام کنی.

_کارای زیادی برام انجام داری‌.

_یه معذرت‌خواهی بهت بدهکارم. وقتی ساختمون رو منفجر کردم، نزدیک بود بمیری.

_مدارک رو سوزوندی.

_اون اونجا بود، یعنی یادت نیست؟

_بی‌نهایت مرده برای من.

_ولی اون هنوز اینجاست.

_خیلی زود دیگه نفس نمی‌کشه.

چان حس کرد رایان ازش دور شد. صدای گلوله‌ها متوقف شده بودن. صدای نفس نفس زدن بقیع رو می‌شنوید و بوی خون رو توی هوا احساس می‌کرد.
واقعا از پسش برمیاد؟ می‌تونه نبود جیسونگ رو تحمل کنه؟
معلومه، اون لیاقت مرگ رو داره.

_چان؟ چان؟

صدای فریاد چانگبین رو شنید که دیوانه‌وار صداش می‌کرد.

_چانگبین.

چانگبین سرش رو چرخوند و سمت چان دوید و محکم بغلش کرد.

_حالت خوبه؟

_نمی‌ترسی منو‌ بغل کنی؟ من کشتمش، وقتی بغلش کرده بودم.

قطره‌ی اشک چان پایین ریخت، اما صورتش بی‌احساسی و مغرور بود.

_تو دوستم داری. می‌دونم که دوستم داری، اما اونو دوست نداشتی.

_عاشقتم بین. تو تنها کسی هستی که بهم دروغ نگفت.

چانگبین لبخند زد. اون چان خودشه.

جانگکوک بین دریای خون ایستاده بود و به اطرافش نگاه می‌کرد. هیونجین و فلیکس سالمن، مینهو هم خوبه. کای! پس کای کجاست؟
صداش کرد. اسمش رو بلند صدا کرد و توجه بقیه رو جلب کرد.
دوباره اسمش رو فریاد زد و باز جوابی نشنید.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now