Part 8

641 89 26
                                    

جانگکوک بلند. شد تا جیسونگ رو به اتاق برگردونه، اما صدای چانگبین متوقفش کرد.

_جیسونگ نمی‌ذارم از خونه برین بیرون. یه اتاق انتخاب کن، داخل خونه زندانی نیستین.

مینهو لبخند زد و سرش رو پایین انداخت تا کسی لبخندش رو نبینه. اون فهمید چانگبین می‌خواسته اجاژه بده تا جیسونگ بره، اما بخاطر مینهو بهش گفت توی خونه بمونه.

جیسونگ سر تکون داد، جانگکوک بازوی جیسونگ رو رها کرد و دستش رو روی شونه‌اش گذاشت.

_به خونه خوش اومدی!

_ممنونم.

چانگبین بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

می‌خواست چان رو ببینه.
شرمنده بود، بابت تمام رفتارهای اشتباهش شرمنده بود.

در اتاقی که چان توش خوابیده بود رو باز کرد. هنوزم همینطوری خوابیده، مثل فرشته‌ها.
رفت و کنارش روی زمین نشست. موهاش رو از روی صورتش کنار زد و نوازش کرد.
گونه‌اش کبوده و این تقصیر چانگبینه.

دستش رو زیر زانو و کتف چان گذاشت، آروم بلندش کرد و از اتاق بیرون رفت.
چان رو به اتاق خودش برد، اتاقی که یه زمانی برای جفتشون بود.

کای و هیونحین هنوز از اتاقش بیرون نرفته بودن، بدن چان رو روی تخت گذاشت و پتو رو روی پاهاش کشید.

صدای آروم هیونجین به گوشش رسید.

_می‌خوای چیکار کنی؟

_ما الان فقط یه دشمن داریم، کینگ‌.می‌خوام از اون لعنتی انتقام بگیرم، یه انتقام واقعی.

_اون خیلی قدرت داره!

_پس ضعیفش می‌کنیم، الان برین بیرون.

کای دستی رو روی شونه‌ی هیونجین گذاشت تا این بحث رو ادامه نده.
چانگبین نیاز داره تا با چانش تنها باشه.

چانگبین کنارش دراز کشید و بهش خیره شد. یعنی اون جاناتان عوضی چهار سال تموم چان رو کنار خودش داشته؟
باورش براش خیلی سخته.

چانگبین گونه‌ی چان رو نوازش کرد. حالا اون اینجاست. حالا کنار همدیگه‌ان و چانگبین اجازه نمی‌ده کسی چان رو ازش بگیره.
فکر اینکه این بلاها بخاطر چانگبین سر چان اومده، قلبش رو مچاله می‌کرد.

عجیب خوابش گرفت... نیاز داشت تا کنار چان کمی آرامش پیدا کنه. پلک‌هاش رو بست و به صدای نفس‌های چان گوش داد و خوابید.

.
.
.

چان آروم تکون خورد.
ملحفه‌های ابریشمی و نرم رو حس می‌کرد. اون که اینجا نخوابیده بود!

دست‌هاش رو روی ملافه کشید. می‌خواست بدونه سر تخت کجاست که دست‌هاش به دست‌های گرم و مردونه‌ای برخورد کرد.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now