PART 23

441 86 22
                                    

_می‌خوام راه برم.

صدای جیسونگ بود و مینهو غر زد.

_حتی فکرش رو هم نکن کوتوله‌ی دردسر ساز. نکنه می‌خوای خودت رو به فاک بدی؟ اصلا امکان نداره بذارم تکون بخوری.‌ اینقدر خنگ نباش.

_می‌خوام راه برم.

جیسونگ شبیه یه پسر بچه‌ی شیطون که توی اتاق اسیر شده گفت. کمی بهونه‌گیر و افسرده شده بود، پس مینهو نتونست نه بگه.

دستش رو زیر بازوهای جیسونگ برد و کمکش کرد روی پاهاش بایسته.
جیسونگ از درد جمع شد، ولی خودش رو بالاتر کشید و به سختی قدم برداشت.

_داری چه غلطی می‌کنی؟ آخه مگه مجبوری احمق؟

_نمی‌خوام... نمی‌خوام فقط روی تخت باشم. نمی‌خوام ضعیف باشم.

_تو ضعیف نیستی.

_هستم... همیشه بودم.

_هی... تو همینطوری که هستی خوبی. یه ذره خنگ، مهربون، ساده، گشنه و قوی. ضعیف نیستی کوتوله‌ی من.

جیسونگ لبخند زد و یه قدم دیگه برداشت.
یاد قدم‌های چان افتاد. وقتی توی آسایشگاه سعی می‌کرد راهش رو پیدا کنه و آروم آروم پاش رو روی زمین می‌کشید و تلاش می‌کرد ادامه بده.

وقتی جیسونگ با چشم‌های اشک‌آلود و مچ دست‌های باند پیچی شده از دور نگاهش می‌کرد و دستش رو محکم روی دهنش فشار می‌داد تا چان صداش رو نشنوه، تا شرمنده نباشه.

ناخن‌هاش رو توی دست مینهو فرو کرد و بعد دستش رو عقب  کشید و معذرت‌خواهی کرد.

با خودش فکر می‌کرد که چرا زندگی می‌کنه؟ چرا نفس می‌کشه؟ برای مینهو؟ اون تنها دلیلشه.

_مین مین...

_چیه؟

_یادت... یادت نره تا ابد پیشم بمونی. اگه حتی یه لحظه بگی منو نمی‌خوای من می‌میرم. اگه بگی دوستم نداری می‌میرم. اگه بگی ازم بدت میاد دیگه...دیگه نمی‌تونم نفس بکشم. مینهو اگه بگی ازم متنفری واقعا می‌میرم.

_خفه شو! تو حق نداری بمیری‌. من همیشه عاشقت می‌مونم خنگول، همیشه کنارتم... فقط اینجوری نباش... درد نکش... گریه نکن، باشه؟

جیسونگ سرش رو تکون داد.‌ کی باورش می‌شد مینهو با این ظاهر ترسناک، اینقدر عاشق و مهربون باشه؟
به هر حال جیسونگ حس می‌کنه کنارش خوشبخت‌ترینه.
.
.
.
چان بدون هیچ حرفی سر میز غذاخوری نشسته بود.
چانگبین نگاهی به بشقاب دست نخورده‌اش انداخت.

_چان...؟ چرا چیزی نمی‌خوری؟

_گشنه‌ام نیست. سرم درد می‌کنه.

_فقط یه ذره بخور. اصلا آخرین باری که غذا خوردی کی بوده؟

_جیسونگ نمیاد؟

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now