Part 6

528 81 44
                                    

ماشینش متوقف شد و دید نگهبان های دور مقر گرگ اسلحه‌هاشون رو به سمتش گرفتن.
این حقیقت که اون و چان پلیس‌هایی بودن که وارد اینجا شدن و اطلاعاتشون رو دزدیدن، هیچوقت عوض نمیشه.
اینکه اعتماد تک تک اعضای رو بدست آوردن و بعد خوردش کردن، فراموش نمیشه.

از ماشین پیاده شد و دست‌هاش رو بالا گرفت، آروم آروم به سمت در بزرگ و سیاه رنگ رفت.
.
.
.

هیونجین طناب‌های دور پاهای چان رو باز کرد و به کمک جانگکوک، بدنش رو پایین آورد.

با دیدن تکون نخوردن چان شوکه شدن.

هیونجین: تکون نمی‌خوره.

جانگکوک اسلحه‌اش رو توی دستش گرفت، فکر می‌کرد چان می‌خواد بازیشون بده و بهشون حمله کنه تا بتونه فرار کنه.

هیونجین چشم بند رو از روی صورت چان برداشت و بعد دهانش رو باز کرد.
چند ضربه به صورتش زد و چان تکون نخورد.

گوشیش رو برداشت و چراغ قوه‌ی اون رو روشن کرد.
پلک‌های چان رو باز کرد و نور چراغ رو به چشمش تابوند.
با ندیدن هیچ واکنشی از عدسی چشمش، ترسید و یه قدم عقب رفت.

_یعنی... یعنی مرده؟

چان چند بار سرفه کرد و تکون خورد. چانگبین به نگرانی چند قدم جلو تر رفت.

_چیشده؟

هیونحین با تعجب به چان خیره شد. چه جوری ممکنه چشم‌هاش به نور واکنش نده، ولی سرفه کنه و آروم نفس بکشه؟
هیونجین نزدیک شد و دستش رو روی نبض چان گذاشت.
قلبش آروم می‌زنه.

دوباره توی چشم‌هاش نور انداخت و باز واکنشی ندید.

هیونجین: امکان نداره.

چانگبین: چیشده؟

قبل از اینکه هیونجین به حرف بیاد یه نفر اومد و خبر داد که هان جیسونگ اونجاست.

چانگبین به جانگکوک گفت چان رو به طبقه‌ی بالا ببرن و بعد از اونجا رفت.
قلبش بیشتر از این طاقت نمیاره چان رو ناتوان ببینه.

جانگکوک اسلحه‌اش رو سر جاش گذاشت و به هیونجین خیره شد.

_چیشده؟

_چشم‌هاش به نور واکنش نمی‌ده.

_مرده؟!

_نبضش می‌زنه، اون... اون کوره؟!

_امکان نداره!

جانگکوک جلوی چان نشست و تکونش داد تا بیدار بشه.
چند ضربه به صورتش زد و چان ناله‌ی آرومی کرد.
جانگکوک پلک‌های چان رو باز کرد و چراغ گوشی هیونجین که روی زمین بود رو برداشت. نور رو روی چشم چان انداخت، حق با هیونجین بود.

ترسید. چطوری این رو می‌خوان به چانگبین بگن؟

جانگکوک: اول... اول باید ببریمش طبقه‌ی بالا.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now